شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

لحظه های استخوانسوز

تا حالا اومدی تو اتاقمون. زیر چشی نیگام کردی و یه لبخند زدی و رفتی.

نمی فهمم

شیدا! واقعا نمی فهمم

تو رو خدا منو تو این برزخ (( بی تویی)) نذار

در لحظه های سنگین استخوانسوز بی فرجام

دل تنهایی من

به یاد ((تو)) سبز می شود

و امتداد بی افق یاس

در برابر وجود دریایی ((تو)) پایانی بر خویش بر می گزیند

((تو)) سبزی

سبز ، سبز ، سبز


درد!!!!!!!!!!!!!!!!

مرا می بینی و در ، دم زیادت می کنی دردم

تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم

به سامانم نمی پرسی ، نمی دانم چه سر داری

به درمانم نمی کوشی ، نمی دانی مگر دردم؟!!!

ندارم دستت از دامن، مگر در گور و آن دم هم

چو بر خاکم روان گردی ، بگیرد دامنت گردم.....

تو رو خدا اینا رو بفهم شیدا.......

دیروز وقتی گفتی که نمی خوای دیگه باهام حرف بزنی ، دنیا رو سرم خراب شد.

واسه همینم همه ی پستای قبلی مو پاک کردم. نمی دونم چرا ولی واقعا نمی تونستم خودم بخونمشون.

شیدا!

اومدم بهت گفتم. بهت گفتم نفس کشیدنو ازم بگیر اما خودتو ازم نه!

واقعا داغونم.

نمی دونم چه طوری باید ادامه بدم.

دیوونه بفهم که دیوونتم.