شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

نگرانی

چهارشنبه لحظه ی آخر

گفتی که دلتنگم می شوی

و من آرام زمزمه کردم "عاشقتم شیدا!"

راز دلتنگی ات را نمی دانم

تویی که ابا می کنی از بوسیده شدن

وقتی صورتم را به صورتت نزدیک می کنم

فقط می خواهم صدای قلبم را از درون چشمانم بشنوی

و هرم لبهای تبدارم را ببینی

شیدا!

این را بدان

بزرگترین ستمی که انسان

می تواند به خودش بکند

ترس از این است که

 "دیگران

درباره ی من چه فکری می کنند؟!"

به خودت ظلم نکن لطفا!

من که هیچ...

من

همیشه نگرانم

نکند دیر نگرانت شوم!

نکند دلتنگی ام  ، آزارت دهد

نکند آسمان چشمانت 

                                     ابری شود 

نکند بی آغوشِ تو ، بمیرم

همیشه نگرانم

نکند دیر برسم

نکند زود بروی

نکند دیگر دیده نشوم

نکند یک روز بیدار شوم، 

              و تنِ بیمارم، روحم را همراهی نکند تا بیایم و ببینمت

نکند بعد مُردَنَم

               زود فراموشم کنی..

اصلا،

همیشه نگرانم

نکند زود دیر شود!

نگرانم و عاشق بودن یعنی همین !

راستی تو، نگران چیزی نیستی؟


آغوشت

لطفا

حالم را نپرس، شیدا!

نگذار به دروغ بگویم "خوبم"

اینطور ممکن است

خیالت راحت  شود ،

اما

من

 تنها تر می شوم.

می دانی ؟!

همه ی داروهایم می دانند که من،

بی تو

خوب نمی شوم.

اگر برایت ممکن است،

کمی آغوش به من بده،

آغوشت حال مرا خوب می کند...

شک کن!

وقتی اینجا می آیم 

و صفحه را باز می کنم،

مُشتی از تـو

بیرون می ریزد و 

هوا به تو آغشته می شود! 

ناگاه می ترسم

 نکندخودت را از من بگیری...

راستی شیدا!

تو را به جانِ عزیزت،

به" حالم خوب است "های من شک کن !

شک کن به " چیزی نیست ها"

در آغوشم بگیر و بگذار،

تا می توانم

 با خیالِ راحت

خوب نباشم ...