شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

خستگی

چرا از لحظاتم نمی روی؟!

چرا رویایت

رهایم نمی کند

بس کن

تو را به هر چه می پرستی، خلاصم کن!

خسته شدم که  تقریبا همه شبها، خوابت را ببینم

تو که حتی نه واژه ای می فرستی نه تماسی می گیری

پس چرا 

هر شب میایی و مرا در آغوش می گیری و چنان مشتاقانه 

لب بر لبم می نهی

و

تن عریانت را به بدنم می سایی؟!

باور کن خسته ام شیدا!

ولم کن!

رهایم کن!

یا

مثل زمانهایی که هنوز انسان بودی ، برگرد

یا

با کل هستی و وجودت ، برو برای همیشه