شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

سکوت

سکوت و باز هم سکوت...

هیچ چیز مانندش ، آدمی را دیوانه تر نمی کند

شاید به همین دلیل

عده ای می گویند، علامت رضاست

و عده ای دیگر

آن را پاسخی بر ابلهان می دانند!

پارادوکس بین رضایت و ابلهی است که دیوانه کننده می شود

دو سر کاملا متناقض یک جریان

که یک طرفش عشق است و عزت

و سمت دیگرش

بلاهت است و حماقت!

و در گیرودار این حسها

کافیست عاشق هم باشی و جز سکوت

از عشقت چیزی نشنوی

بگویی ٬ عاشقش هستی ،

 سکوت کند

بگویی، دنیایت شده ، 

سکوت کند

بگویی، شرمنده که اینها را گفتم ، 

سکوت کند

بگویی ، ببخشید ، می روم گم می شوم در هزار توی زندگی ،

 سکوت کند

تو می مانی

با تنی رنجور و در شُرُفِ ته کشیدن

و روحی پاره پاره

و‌ قلبی همیشه عاشق...

سکوت کافی نیست ، بانو؟!!!

کیفر شیدایی

وقتی صدایت می کنم

می دانم که جواب نمی دهی «جانم»!

اما

حتی

بله گفتنِ خشک و خالی ات،

تنها دوای این روزهای من است!

خودت که می دانی چقدر محتاج تو ام...

شیدا!

این دوری گزیدنت از همنشینی با من

 کیفرِ شیدایی من است ، آیا؟!

بی آنکه بخواهم...

زمانی می خواندم:

((این من ، نه منم ، اگر منی هست ، تویی

ور در بر من پیرهنی هست ، تویی))

بعد تجربه کردم که

کسی را که برایش می میری ، نمی خواهدت

می نشینی 

فکر می کنی

با خودت حساب کتاب می کنی

که

در این گیرودار چند-چندی!

ناگهان

می بینی که هیچ به هیچ!!!

هیچِ خودت

در برابر هیچی که از روبرو ساطع می شود

و اینگونه

هیچ به توان ابدیت را لمس می کنی!

انتگرال می گیری 

تا سطح زیر منحنی اش بدست آید

اما

در کمال ناباوری

با تابعی نمایی مواجه می شوی

که خیلی بی مقدمه

حدّ آن، میل می کند به بی نهایت

به ناگاه وارد سرزمین عجایب می شوی

می بینی 

در حال تکثیری!

تکثیر خودت در خودت!

بسانِ آیینه های روبرو...

سطح مهرت را در امتداد شیدایی ات ضرب می کنی

حجمی پیدا می شود به بزرگی خدا!

که بر همه ی هستی ات محاط می شود...

شاید 

بایزید  هم به اینجا رسیده بود که می گفت:

((لَیسَ تَحت جُبَّتی ما سِوَی اللّه))

یا 

شاید منصور هم....

نمی دانم...

شیدای من!

پس

اکنون

من هم می توانم بگوم

بی آنکه بخواهم تمام من شده ای