شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

خورشید خانوم

می دانی که من به گونه ای عاشق متولد شده ام

و همیشه

تُنگ بلورین عشقت را ، شیداگونه بر کف گرفته ام

نازنین شیدای من!

زیباترین حرفم

چه چیز می تواند باشد ، جز نام تو!؟

اما

از بیان عیان و همیشگی عشقم به تو

و

از آشکارا کردن شکنجه ی پنهانی که در وجودم سیلان دارد، 

می ترسم!

مبادا خاری باشد

در جریان نو به نویی ات...

تو ، 

می دانی

-یقین دارم که می دانی-

یگانه حس زیبایِ بودنِ منی

و می دانم که از تو گفتن ، 

ترانه ی بیهودگی نیست

ولی

 وقتی که اینگونه چهار میخ بر چهار دیوار ، معلقی

و خودت

در گیرودار طی کردن هدفمند راهی هستی ، به غایت مشوش کننده،

چه کنم ، 

جز تعلیق در انبوه خاطراتت؟!

و تلاش برای یاور همیشگی ات بودن، در تمامی فرازها و فرودها!

 بانوی مهر و ماهِ من!

خاتون زیبای من!

تا همیشه شیدای من!

تو

برای من

خودِ آفتابی!

اصلا

تو

فردایی!

لطفا

همیشه بر من بتاب،

((خورشید خانوم)) هزار داستان کودکی ام!

رویایت

وقتی دلم

باکرگی اساطیری اش را

تقدیم شبیخون لذتبخش  رویایت نمود

و بی محابا

گرمای یاد و نگاهت را 

در آغوش کشید،

هندسه ی زیبای قامتِ خیالت

در انحنای پیکرِ ذهنم، به هم آمیخت

حال

دیگر

پهنه ی سِتَروَنِ خیالم

آبستن رویای تو شده...

یک بار هم که شده

گفتی 

قهر تا روز شنبه

وقتی که می رفتی که مهمترین شخصیتِ زندگی ات را ببینی!

واقعا دلت می آید؟!

حتی به زبان آوردنِ قهرِ با من!

شیدا!

همه ی ته مانده ی عشقم و وجودم را جمع کردم

که به تو بگویم چقدر عاشقت هستم

اما

تو همچنان گیج و منگِ کلافی هستی

که دور خودت پیچیده ای 

و پاسخ می دهی نمی دانم!

اما

وقتی می نویسی

Viva life

خوشحالم می کنی که هنوز ، همانی که بودی

اما

نمی دانم

از شنیدنِ  واژگان عاشقانه ی من ، چه حسی داری

کاش

یک بار هم شده ، واکنش دلت را می دیدم...

سه نقطه

در پرسه های شبانه ام

که مقصدی جز کوچه های دلتنگی تو ندارد

با قامتی خمیده

و دلی شرحه شرحه

گذارم به دیوارهای خانه ات افتاد

ناگاه 

بهت زده و حیران 

دیدم نوشته ای

((زندگی 

یعنی: یک سار پرید.

از چه دلتنگ شدی؟ 

دلخوشی ها کم نیست؛ 

مثلا ...))

این سه نقطه ات

مثل تمامی واژه های نگفته ات

و مانند همه ی عبارتهای بلعیده شده ات

آتشم زد

نمی دانم چرا

اما ، شاید 

یک توهم شیرین باشد 

حس کردم

مخاطب این عبارات ، منم

و شاید

این سه نقطه

جای بخیه ای باشد

که بر قلب پاره پاره ام زده ای

کاش اینگونه باشد...