شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

دریغ یکصد و هفتاد و چهار روزه

دقیقا یکصد و هفتاد و چهار روز است که نیستم

و تمام این روزها ندیدمت

و تو نیز

برایت بودن و نبودنم ، فرقی نداشت که حتی، زحمت یک پیام تک کلمه ای به خودت بدهی!

روز تولدم چقدر منتظر بودم ، که شاید پیامی از تو بیاید

و می دانم که تو

عامدانه این کار را نکردی! می شناسمت شیدا!

همه ی اینها یک طرف،

بدترین درد

و زجر آورترین حس ، اینست که فهمیده ام

دوازده سال فقط ماسک رفاقت بود که می دیدم

دوازده سال ، فقط بازی صمیمیت را درک کردم

کاش

اینجور نبود

کاش لااقل ، اینگونه همه چیز را خراب نمی کردی

حداقل می گذاشتی خاطرات قشنگمان بماند

درد و دل هامان

صبحانه خوردن هامان

کادو گرفتن هامان

تپش قلبهای یهویی

دلشوره های بی گاه

لبخندهای از ته دل

شعر خواندن ها و شنفتنش

دلتنگی های نوروزی و عصر جمعه و...

حیف شیدا ، حیف!

دلم برای همه شان تنگ شده

اما

می ترسم که پیامی بدهم که بی پاسخ بماند

می ترسم تماس بگیرم و بی جواب بماند

کاش

هنوز خودت بودی