برای تو مینویسم، شیدا!
که تو
فقط بخوانی!
مرا ببخش!
اگر از گونههایم عشق میریزد
و سطرهایم بارانی میشود
از تو چه پنهان
به اندازه تمام پریشانی موهایت شکسته ام!
اما باور کن
خاطراتت چه خوب میزبانی است
برای بهانههای نفس کشیدنم!
لحظه هایی در زندگی است
که دلم می خواهد
فقط "تو" باشی و هیچ کس دیگری نباشد
آخر می دانی شیدا!
تو که باشی
حتی به هوا هم نیاز نیست!
و چقدر زیباست این لحظات
روز تولد تو
آغاز آفرینش همه ی زیبایی هاست....
امشب از همان لحظات است
دلم می خواهد
به نگاهت خیره شوم
بى هوا،
محکم
در آغوشم حبست کنم
و فریاد بزنم
نفسم! تولدت مبارک
و با همه ی وجود
در گوشت زمزمه کنم که عاشقت هستم
تا کنگره هاى قلبت بلرزد!
به این نتیجه رسیده ام
که تو
من دیوانه را، دوست تر داری...!
شیدا!
امکان دارد
از تمام نداشته ها
به من فکر کنی؟
که چگونه دستم را بگیری؟
یا چگونه آغوشت را برویم بگشایی
و سرم را
به سینه ات فشار دهی؟
مرا دوست تر بدار، شیدا!
تا زنده بمانم و
هر لحظه در عشقت بمیرم و زنده شوم...
دلم تنگ است برای تو شیدا!
تو که…
نه می شود
خواستت!!!
و نه می شود
داشتت!!!
در این روزهای بی کسی و نا امیدی
و در برزخ بودن و رفتن
فقط می شود سخت برایت
دلتنگ شد
و درحسرت آغوشت سوخت
اصلا بگذار ببینم
اگر من نباشم
چه اتفاقی می افتد برایت ، شیدا!؟
صبح بیدار می شوی و با خیال راحت می روی سر کار
صبحانه ات را می خوری
و با مزاحم همیشگی گپ می زنی و می خندی
نهار که شد،
ماست یا ترشی ات را بر می داری و می روی غذا خوری
و بعد از آن
در اتاقت را می بندی و کمی می خوابی
بدون آنکه کسی به تو زنگ بزند و از خواب بپراندت
عصر سوار ماشینت می شوی
اما
وقتی که موزیک ماشینت پخش می شود
بدون من
چه می کنی؟!
شب که شد،
بدون من
دلت نمی گیرد؟!
کسی چه می داند؟
شاید یک روزی
یک گوشه از این دنیا!
عاشقانه های بی سر وته مرا
از بین انبوه وب نوشته ها،
پیدا کنی و بخوانی...
از لحن دیوانگی هایم،
بفهمی
"تو"
مخاطب تمام آنهایی، شیدا!
آن وقت می توانم امیدوار باشم
که این شاعرانگی های ساده رمز گشایی شوند ...
شاید آن روز یک کمی،
فقط یک کمی !
دلت برای شاعر دیوانه ات تنگ شود...