شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

خستگی

می بینی چقدر خسته و شکسته ام

می بینی که حتی برای تولدت

وازگان از ذهنم نتراوید

شیدا!

به گمانم شش سال انتظار

هر فولادی را نرم و هر سنگی را موم می کند

اما

جنس دلت را نمی دانم از چیست

اینقدر سخت است که به صراحت حرفت را بگویی؟

یک روز 

می جزانی ام با تصاویری مبهم که از قیافه ی مردی دیگر ساخته ای

و یک روز

حتی نگاهم نمی کنی

دیگر مهم نیست شیدای من!

آنقدر خسته و شکسته ام

که جایی برای وصله زدن در دلم نمانده است

بگذار

این روزها نیز

سریع و پیاپی بگذرد

مطمئنم که روزی حسرت شنیدن کلماتم را خواهی خورد...