-
اینجوریم نمی مونه
پنجشنبه 4 اسفند 1401 13:46
خیلی جالب و شگفت انگیزه رفتارات روز تولدم، عامدانه، نگام می کنی و می بینی بغل دستیت داره بهم تبریک می گه و من تشکر می کنم اما تو حتی از روی کنجکاوی همیشگیت، واژه ای به زبون نمیاری اونجا که دیگه اون قلچماق دیلاق نبود که ازش بترسی اشکالی نداره اینجوریم نمی مونه...
-
خودِ معشوقت
دوشنبه 10 بهمن 1401 12:28
امروز بعد از مدتها، دیدمت و چند دقیقه ای هم صحبت کردیم در حضور دیگران نمی دونم چرا باز دلم هری ریخت یاد همه ی اون روزای خوب و گرم افتادم روزایی که تو شیدای معشوق من بودی روزایی که فقط به عشق تو نفس می کشیدم تنها یادگارت که چت های توی تلگرام بود و آخریناش مال سال ۹۶ رو خوندم و لبریز از تو شدم دلم ، پروانه ای شده چقدر...
-
تولدت مبارک
پنجشنبه 26 آبان 1401 10:33
می دونم امروز تولدته بر خلاف سالهای پیش که از چند روز قبلش توی تب و تاب این بودم که واست کادو بگیرم، بهت تبریک بگم، واست آرزوهای خوب کنم... از تو چه پنهون دیشب هم خوابتو دیدم البته ده روز پیش هم دم در اتاقت،موقعی که شیرینی تعارف کردی، از قصد بهت گفتم تولدت که ده روز دیگه است! خواستم بفهمی که یادمه و همیشه هم یادم می...
-
بدنامی
پنجشنبه 19 اسفند 1400 14:06
چرا نمی فهمی برایم تمام شدی؟! وقتی که ۴۹ روز است، زیر یک سقف نفس می کشیم و من حتی رغبتی ندارم به سلام و علیک با تو مشخص است، همه چیز آنقدر رقت انگیز شده ای، شیدا که هیچ آرزوی خوبی برایت ندارم ... دعا می کنم با آن دیلاق قلچماق، که تمام هستی ات شده چنان تحقیر شوی که کاسه ی گدایی آبرو در دست بگیری که خودت هم متصور نباشی...
-
ارزان فروشی
پنجشنبه 27 آبان 1400 10:55
هرگز فکرش را هم نمی کردم بیست و ششم آبانی بیاید و یادم نباشد که چه روزیست! هرگز در مخیله ام نمی گنجید که آنقدر از تو دور باشم حال مرده ریگی مانده از آن همه شیدایی و شور تو خودت خواستی که هرگز عشقی ناب را تجربه نکنی خودت تصمیم گرفتی به کسی که خدای گونه تو را می پرستیده ، پشت کنی و چقدر زار و زبونی که اینچنین تن به...
-
ششصد و هفتاد و هفت روز
جمعه 8 مرداد 1400 17:24
حالم بهم می خورد از این وضعیتی که برایم ساخته ای آری! تو! تو تمام این بی تفاوتی و تنفر را قطره قطره در جانم ریختی و اینگونه از من موجودی ساختی ، بی هویت! مگر به تو نگفته بودم، عشق تو، تمام هویت من است؟! مگر ننوشته بودم ، که من با عشق تو شناخته می شوم ، شیدا! این حجم از بی تفاوتی و ستم و این همه بی معرفتی و نمک نشناسی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 خرداد 1400 11:39
چه خوب که کل حضورت در زندگی ام تمام شد نه خوابت را می بینم نه رویایی دارم با تو و نه حتی صدایت را می شنوم نمی توانم برایت آرزوهای قشنگ و خوب داشته باشم تمام عشقم به تو بدل به نفرتی عمیق شده شیدا! آرزو می کنم در هزارتوی مشکلات مختلف گیر کنی و هر لحظه به خودت لعنت بفرستی که چون منی را چه رایگان و پوچ از دست دادی! یاد من...
-
خستگی
پنجشنبه 12 فروردین 1400 10:20
چرا از لحظاتم نمی روی؟! چرا رویایت رهایم نمی کند بس کن تو را به هر چه می پرستی، خلاصم کن! خسته شدم که تقریبا همه شبها، خوابت را ببینم تو که حتی نه واژه ای می فرستی نه تماسی می گیری پس چرا هر شب میایی و مرا در آغوش می گیری و چنان مشتاقانه لب بر لبم می نهی و تن عریانت را به بدنم می سایی؟! باور کن خسته ام شیدا! ولم کن!...
-
روزها
چهارشنبه 2 مهر 1399 13:29
سیصد و شصت و هفت روز است که نیستم و برایت همه چیز عادی شده به قاعده ی هر روز خواستم که صدایت را لااقل بشنوم اما وقتی رفتار مهوع تو بیادم می آید می گویم همان بهتر که نیستم شیدا! تو کی فرصت کردی این همه بد شوی؟!
-
تهوع
جمعه 15 فروردین 1399 11:45
حالم از هر چه که عشق است، بهم می خورد با رفتار زننده ات ، چنان تهوعی به من داده ای که گمان می کنم تا پایان عمر با خود خواهم داشت حتی در این روز و شبهای کرونایی... اما نمی دانم چرا رویایت مرا رها نمی کند ، شیدا! کمتر شبی است که خوابت را نبینم حالا که رفته ای، لطف کن رویایت را نیز با خودت ببر نمی خواهم هیچ چیزی پیش من...
-
دریغ یکصد و هفتاد و چهار روزه
شنبه 24 اسفند 1398 17:23
دقیقا یکصد و هفتاد و چهار روز است که نیستم و تمام این روزها ندیدمت و تو نیز برایت بودن و نبودنم ، فرقی نداشت که حتی، زحمت یک پیام تک کلمه ای به خودت بدهی! روز تولدم چقدر منتظر بودم ، که شاید پیامی از تو بیاید و می دانم که تو عامدانه این کار را نکردی! می شناسمت شیدا! همه ی اینها یک طرف، بدترین درد و زجر آورترین حس ،...
-
ماسک
پنجشنبه 2 خرداد 1398 17:57
هر چند آلزایمر همیشگی ام ، در برابر تو دوباره وادارم نموده بود که همان روش شیدایی ام را ادامه دهم اما این نوبت، سنگینی و سهمگینی کلماتت چنان ویرانم کرد، که به نظر نمی رسد با هیچ آبِ حیاتی ، آباد شوم روبرویم نشسته ای و من، بی تفاوت، حتی نگاه هم نمی کنم! دیگر برایم فرقی نمی کند که باشی یا نه بال بال نمی زنم که خودم را...
-
شایدِ باید
یکشنبه 15 مهر 1397 23:15
هرگز فکرش را هم نمی کردم که روزی فرا برسد روبرویت بنشینم و به تو نگاه نکنم شکسته ام شیدا! تحقیرم کردی وقتی به خواهشی بی مقدار حتی نیم نگاهی نکردی بنظرت کمک خواستنی چنین کوچک توقع زیادیست؟ تازه وزنِ اعتبارم را در ذهنت فهمیده ام و چقدر بد است شایدِ کسی باشی که بایدِ توست
-
سکوت
سهشنبه 21 فروردین 1397 22:36
سکوت و باز هم سکوت... هیچ چیز مانندش ، آدمی را دیوانه تر نمی کند شاید به همین دلیل عده ای می گویند، علامت رضاست و عده ای دیگر آن را پاسخی بر ابلهان می دانند! پارادوکس بین رضایت و ابلهی است که دیوانه کننده می شود دو سر کاملا متناقض یک جریان که یک طرفش عشق است و عزت و سمت دیگرش بلاهت است و حماقت! و در گیرودار این حسها...
-
کیفر شیدایی
چهارشنبه 15 فروردین 1397 01:45
وقتی صدایت می کنم می دانم که جواب نمی دهی «جانم»! اما حتی بله گفتنِ خشک و خالی ات، تنها دوای این روزهای من است! خودت که می دانی چقدر محتاج تو ام... شیدا! این دوری گزیدنت از همنشینی با من کیفرِ شیدایی من است ، آیا؟!
-
بی آنکه بخواهم...
سهشنبه 7 فروردین 1397 20:48
زمانی می خواندم: ((این من ، نه منم ، اگر منی هست ، تویی ور در بر من پیرهنی هست ، تویی)) بعد تجربه کردم که کسی را که برایش می میری ، نمی خواهدت می نشینی فکر می کنی با خودت حساب کتاب می کنی که در این گیرودار چند-چندی! ناگهان می بینی که هیچ به هیچ!!! هیچِ خودت در برابر هیچی که از روبرو ساطع می شود و اینگونه هیچ به توان...
-
مخمل چشمانت
دوشنبه 30 بهمن 1396 16:31
انقلاب می کنم علیه کودتای مخملی چشمانت نمی دانم چرا نمی شود که نمی شود من که تو را در دموکراسی محض ، مبتلا شده ام و اینگونه ژرف و بی همتا ، تو را بلدم این بار تو بیا و مرا بلد شو باید مثل همیشه ، به خیال تو تن بدهم و تو را در همه ی لحظاتم قدم بزنم شیدا! تاکنون اینقدر صبور و سنگین دیده بودی مرا؟
-
خورشید خانوم
شنبه 30 دی 1396 16:24
می دانی که من به گونه ای عاشق متولد شده ام و همیشه تُنگ بلورین عشقت را ، شیداگونه بر کف گرفته ام نازنین شیدای من! زیباترین حرفم چه چیز می تواند باشد ، جز نام تو!؟ اما از بیان عیان و همیشگی عشقم به تو و از آشکارا کردن شکنجه ی پنهانی که در وجودم سیلان دارد، می ترسم! مبادا خاری باشد در جریان نو به نویی ات... تو ، می دانی...
-
رویایت
سهشنبه 19 دی 1396 21:55
وقتی دلم باکرگی اساطیری اش را تقدیم شبیخون لذتبخش رویایت نمود و بی محابا گرمای یاد و نگاهت را در آغوش کشید، هندسه ی زیبای قامتِ خیالت در انحنای پیکرِ ذهنم، به هم آمیخت حال دیگر پهنه ی سِتَروَنِ خیالم آبستن رویای تو شده...
-
یک بار هم که شده
جمعه 8 دی 1396 16:24
گفتی قهر تا روز شنبه وقتی که می رفتی که مهمترین شخصیتِ زندگی ات را ببینی! واقعا دلت می آید؟! حتی به زبان آوردنِ قهرِ با من! شیدا! همه ی ته مانده ی عشقم و وجودم را جمع کردم که به تو بگویم چقدر عاشقت هستم اما تو همچنان گیج و منگِ کلافی هستی که دور خودت پیچیده ای و پاسخ می دهی نمی دانم! اما وقتی می نویسی Viva life...
-
سه نقطه
دوشنبه 4 دی 1396 00:04
در پرسه های شبانه ام که مقصدی جز کوچه های دلتنگی تو ندارد با قامتی خمیده و دلی شرحه شرحه گذارم به دیوارهای خانه ات افتاد ناگاه بهت زده و حیران دیدم نوشته ای ((زندگی یعنی: یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشی ها کم نیست؛ مثلا ...)) این سه نقطه ات مثل تمامی واژه های نگفته ات و مانند همه ی عبارتهای بلعیده شده ات آتشم زد...
-
دعا می کنم عاشق شوی
چهارشنبه 22 آذر 1396 00:28
تی اُ سی باشد یا ای بی سی دیگر چه فرقی می کند وقتی قبلا شکسته ای مرا! شیدا! تمنا کرده بودم که حوّایِ من شوی... خواهش کرده بودم که هوای دلم را داشته باشی... گفته بودم که آدمی ساعت شنی نیست... خبر داده بودم که هر آن ممکن است ، تمام شوم... و با اشک و حسرت برایت نوشتم که احساساتم در حال تغییر است حال ببین احوالِ منِ بی تو...
-
شکستن برای بار چندم
پنجشنبه 16 آذر 1396 23:32
اولِ صبح زل زدی و با گرهی در ابروانت ، چشم دوختی و گفتی که" چه چیز را با چه چیزی اشتباه گرفته ای؟!" و ادامه دادی که دیگر در هیچ زمینه ای ، یاری نمی خواهی! و من کوتاه پاسخ دادم "هر جور که راحتی!" نمی دانم مشکلت چیست ، با منِ عاشق پیشه ی یک لا قبا؟ چه کرده ام که اینچنین می جزانی ام؟! خودت می دانی که...
-
مرگ تدریجی
یکشنبه 12 آذر 1396 00:31
از دیشب که عکست را دیدم دیوانه شدم از آن نگاه از آن همه رنگ و نور و زیبایی صبح که دیدمت اولین سخنم این بود که دیوانه ام کردی به صراحت گفتم ، نه؟ به تو گفتم که ویرانم کردی در این شش سال با دلی توفانی ، آرام زمزمه کردم که واقفم بر حجم حماقتم که اگر حماقت نبود هرگز کلمه ای از عشق را صریح برایت بیان نمی کردم و آنقدر برایت...
-
خستگی
دوشنبه 29 آبان 1396 17:58
می بینی چقدر خسته و شکسته ام می بینی که حتی برای تولدت وازگان از ذهنم نتراوید شیدا! به گمانم شش سال انتظار هر فولادی را نرم و هر سنگی را موم می کند اما جنس دلت را نمی دانم از چیست اینقدر سخت است که به صراحت حرفت را بگویی؟ یک روز می جزانی ام با تصاویری مبهم که از قیافه ی مردی دیگر ساخته ای و یک روز حتی نگاهم نمی کنی...
-
زیادی شدن
چهارشنبه 31 خرداد 1396 03:20
یه چیزو می دونی شیدا! از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمی شی، پیر می شی! دیگه خسته نمی شی ، می بُری! و از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی ، زیادی ای! وای به روزی که احساس زیادی بودن پیدا کنی، دیگه جات توی این دنیا نیست!!! می شه یه کاری کنی که این احساسو نداشته باشم؟!!!
-
دلیل زندگی
شنبه 26 فروردین 1396 02:58
بیدار که می شوم ، صبح شده است و چاره اى جز دوست داشتنت نیست! می دانی هرکسی برای چیزی زنده است، و دلیل زندگی من تویی! شیدا! یواشکی دوستم داشته باش! آدمهای اطرافمان چشم دیدنِ دوست داشتنهایمان را ندارند... وقتی زنگ می زنم ، که می دانم تنهایی، اگر دلت نخواست جواب بدهی لااقل رد تماس کن ، که بفهمم ، مرا می بینی خیلی دردناک...
-
دل و غرور
شنبه 5 فروردین 1396 02:37
اشتباهم را می دانم بارها خودم آن را برایت گفته ام ، شیدا! وقتی دیدی کسی که دیوانه وار عاشقش هستی نمی خواهدت، اگر بروی فقط دلتمی شکند! ولی اگر به بودن اصرار کنی غرورت هم خرد می شود!!! وای به روزی که هم دلت بشکند و هم غرورت تازه می شوی مثل من!
-
نگرانی
جمعه 22 بهمن 1395 01:43
چهارشنبه لحظه ی آخر گفتی که دلتنگم می شوی و من آرام زمزمه کردم "عاشقتم شیدا!" راز دلتنگی ات را نمی دانم تویی که ابا می کنی از بوسیده شدن وقتی صورتم را به صورتت نزدیک می کنم فقط می خواهم صدای قلبم را از درون چشمانم بشنوی و هرم لبهای تبدارم را ببینی شیدا! این را بدان بزرگترین ستمی که انسان می تواند به خودش...
-
آغوشت
دوشنبه 4 بهمن 1395 23:55
لطفا حالم را نپرس، شیدا! نگذار به دروغ بگویم "خوبم" اینطور ممکن است خیالت راحت شود ، اما من تنها تر می شوم. می دانی ؟! همه ی داروهایم می دانند که من، بی تو خوب نمی شوم. اگر برایت ممکن است، کمی آغوش به من بده، آغوشت حال مرا خوب می کند...