ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 |
گاهی وقتها هیچ نمی گویم. ..
هیچ
دیگر حرفی هم ندارم که بگویم
همه اش را گفته ام
به تو گفته بودم نباشی ، نیستم
نفهمیدی ...
برایت نوشتم، نخواندی ...
داد زدم ،نشنیدی ...
بی انصاف ! دیگر چگونه بگویم ؟!
وقتی همه چیز را می دانستی و هیچ نگفتی
چرا نفهمیدی؟!
چرا نخواندی ؟!
چرا نشنیدی صدای قلب دیوانه ام را؟!....
اصلا یک چیز را می دانستی؟
حس بدیست
همه ی این حالات جنون آمیزم
وقتی برای تو ، هیچ است !
یقینا حس بدیست
وقتی دلتنگت می شوم
نتوانم ببینمت !
نتوانم تو را در آغوش کشم!
و فقط شباهنگام ،
تصویر چهره آسمانیت را بغل کنم
و دلتنگی هایم را با تو واگویه کنم که
((شیدای اهورایی ام!
بیا!
بیا که سخت ،نیازمند حضور توام!))
کِی می آیی شیدای من؟!
سوالم را پاسخ می دهی؟
((چه کنم ، وقتی هستی
اما
نه آنگونه که دل دیوانه ام می خواهد؟!))
می شود که بگویی؟
نازنین شیدایم!
لطفا بگو که چه کنم؟!
بگو !
که سخت محتاج آرامشم..