ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 |
نمی دانم چگونه دوستت دارم
چگونه می خواهمت
اصلا
چگونه خواستنی شدی
خواستنی ترین
نفس من ، شیدای من!
راستش را بخواهی
نیازمندم
به دستهایت که قفل شود تو دستم،
به آغوش و گرمیِ تنت،
به یک" مراقب خودت باش" از زبان تو،
به صبح بخیر شنیدن از تو
و بخیر شدن کل روزم،
به قدم زدن با تو در خیابان پر از برگ پائیزی
و رفع دلتنگی هایم،
به نوشیدن یک قهوه تلخ
که با شیرینی نگاهت شیرین شود،
به خنده های از ته دل کنارت،
توی این روزها که هوا ، به شدت سرد شده است،
بدجوری نیازمندم به حضورت و گرم شدن روزهایم...
این همه نیازِ من و نازِ تو ،
آمیزه ای عجیب می سازد
که هر لحظه عاشق ترم می کند ، شیدا!
اصلا همه ی اینها برای این است که به تو بگویم...
نه!!!
بگذار فریاد بزنم!
شیدااااااااا!
عاشقت هستم...