شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

مرگ تدریجی

از دیشب که عکست را دیدم

دیوانه شدم از آن نگاه

از آن همه رنگ و نور و زیبایی

صبح که دیدمت

اولین سخنم این بود که دیوانه ام کردی

به صراحت گفتم ، نه؟

به تو گفتم که ویرانم کردی در این شش سال

با دلی توفانی ، آرام زمزمه کردم که واقفم بر حجم حماقتم

که اگر حماقت نبود

هرگز

کلمه ای از عشق را صریح برایت بیان نمی کردم

و آنقدر برایت سهل الوصول و دست یافتنی نمی شدم

که اکنون

به من نگاه می کنی و نمی بینی ام!

حجم عشقم را می دانی 

می دانی عاشقانی از جنس من حسودند

بعد 

اینگونه رفتار می کنی؟!

تو که می دانی همین طورش هم زیاد زنده نخواهم ماند

پس چرا چنین کمر به قتلم بسته ای؟!

به کدامین گناه نکرده ، اینگونه زجرم می دهی ، شیدا؟!

چه می خواهی از من بشنوی؟

بگویم غلط کردم که عاشقت شدم ، برایت کفایت می کند؟!

تا زمانی که هستم

سکوت کنم و حرف نزنم ، خوب است؟!

چرا اینگونه می جزانی ام ، بی انصاف؟!

خسته شدم

خسته و

بریده و 

بی رمق...

چنان مرا درگیر مرگی تدریجی کردی

که حالم از زندگی بهم می خورد

کاش زودتر تمام شود ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.