شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

بی آنکه بخواهم...

زمانی می خواندم:

((این من ، نه منم ، اگر منی هست ، تویی

ور در بر من پیرهنی هست ، تویی))

بعد تجربه کردم که

کسی را که برایش می میری ، نمی خواهدت

می نشینی 

فکر می کنی

با خودت حساب کتاب می کنی

که

در این گیرودار چند-چندی!

ناگهان

می بینی که هیچ به هیچ!!!

هیچِ خودت

در برابر هیچی که از روبرو ساطع می شود

و اینگونه

هیچ به توان ابدیت را لمس می کنی!

انتگرال می گیری 

تا سطح زیر منحنی اش بدست آید

اما

در کمال ناباوری

با تابعی نمایی مواجه می شوی

که خیلی بی مقدمه

حدّ آن، میل می کند به بی نهایت

به ناگاه وارد سرزمین عجایب می شوی

می بینی 

در حال تکثیری!

تکثیر خودت در خودت!

بسانِ آیینه های روبرو...

سطح مهرت را در امتداد شیدایی ات ضرب می کنی

حجمی پیدا می شود به بزرگی خدا!

که بر همه ی هستی ات محاط می شود...

شاید 

بایزید  هم به اینجا رسیده بود که می گفت:

((لَیسَ تَحت جُبَّتی ما سِوَی اللّه))

یا 

شاید منصور هم....

نمی دانم...

شیدای من!

پس

اکنون

من هم می توانم بگوم

بی آنکه بخواهم تمام من شده ای

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.