شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

بغض ابدی


من از جایی کم آوردم

 که هیچکس حرفم را نفهمید،

که محبوبم مرا به تازیانه منطق نواخت،

که  عاشقانه هایم را برای خودم نوشتم،

تا با شیدای آسمانی ام صحبت کنم،

گریه کنم

 و بخندم!

چگونه بین این همه آدم هیچکس نتوانست مرا بفهمد؟

چگونه شیدای  اهورایی ام

-هم او که ذکر روشن شبهای تارم است-

 متوجه حرف هایم نشد.

حال به جایی رسیده ام که سکوت

 حنجره ام را می‌درد

و از خودم می پرسم 

(( تنها دلیل زندگی ام)) کجاست؟

و در جواب سکوت می کنم...

می دانم که شیدای من ،

 می بیند ، اما نگاه نمی کند

می شنود ، ولی گوش نمی کند

لبخند می زند و کلمه می جود....

پس سکوت می کنم

و بغضی سهمگین

آسمان چشمانم را می شکافد

و اینگونه نجوا می کنم که

شاید

تو لایق شیدایت نبوده ای 

و حال 

محکومی به بغضی ابدی...همین!!!


من عاشق چشمت شدم،شاید کمی هم بیشتر!

شیدای من!

زیباترین مخلوق خدا!

امروز سیر از عشقم بهت گفتم و تشنه تر شدم به عشقت. و تو مثل همیشه

زیبا

مهربون

عمیق

بهم نگاه کردی. کلماتی رو که تا روی زبونت اومدو جویدی و قورتشون دادی.سهم منم دیدن برق نگاته، شنیدن نفساته، بوییدن هواته.پر توقع نیستم. 

مرا کیفیت چشم تو کافیست...

امروز البته بهتره بگم دیروز ، وقتی با تلفن حرف می زدی واست نوشتم

من عاشق چشمت شدم،شاید کمی هم بیشتر

چشات دریچه قلب مهربونته

آغاز شیدایی من ، از چشات بود زیباترینم. تو را به حد پرستش دوست دارم.

مراقب تجسم عشق اهورایی من باش

ای الهه زیبای عشق، شیدای من!

دیدنت


از هر چه هست و نیست گذشتم

ولی هنوز

در مرز چشمهای تو گیرم

فقط همین

با دیدنت 

زبان دلم بند آمده ا ست

شاعر شدم

 که لال نمیرم فقط همین!

عکس


مخترع دوربین عکاسی

اگر می دانست

ساعتها حرف زدن با یک عکس بی جان

چه بر سر آدم می آورد

هیچ گاه دست به این چنین اختراعی نمی زد!

البته که عکس های تو جان دارند!

این را حال پریشان من می گوید

وگرنه هیچ دیوانه ای

صفحه ی موبایل را نمی بوسد و در آغوش نمی کشد!


عصر جمعه


صبح یا عصر

زیاد فرقی نمیکند

دلتنگیِ جمعه

از جایی شروع میشود

که دهانت پر از حرف است برای گفتن

اما کسی را نداری برای شنیدن...