شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

جنگ با خود


نمی فهمم چه جنگیست که با خودت داری ، شیدا!

  آهنگ ها یی را گوش می دهی، 

مرا به یادت می آورد

در خیابان 

چند ماشین رابا من اشتباه میگیری ،

خوش آمدن من از یک هنرپیشه،

به تو برمی خورد...

می دانم 

صدبار می نویسی

 "دوستت دارم "

 و دست هایت به دکمه ی ارسال نمی رود،

 و نمی گویی دوستم داری...

هرگز نگفته ای عاشقم هستی

بانوی زیبای من!

اگر عشقی هست 

یک بار هم شده

در گوشم

عاشقانه نجوا کن 

که دوستم داری؛

 از چه می ترسی؟

از اینکه کوچک می شوی؟

یا بقول خودت ، شرایطی که داری؟!

اگر دیگر نباشم چه؟

 چند شب پیش هم گفتم

روزی نیاید که

حسرت بخوری

 بابت این همه حرف های نگفته

و این همه کار نکرده....


هوای دلم را داشته باش


حالم خوش نیست..
حال جسمانی ام را بی خیال،
حال روحی ام خراب است، شیدا!
چه کسی اهمیت میدهد؟
برای چه کسی مهم است؟
هیچ کس، حتی برای تو ، هم
فکر نمی کنم مهم باشد ،ولی...
دروغ چرا؟!
دلم یک دلگرمی  می خواهد،نه خیلی زیاد !
یکی که بدانم عاشقم هست!
و همه جوره هوای دلم را دارد!
حتی زمان هایی که از عاشقانه هایم عصبی می شود ...
قول می دهم
 که سریع خوب شوم 
و مطمئن باش اذیتت نخواهم کرد،
فقط همین  یک خواهش را از تو دارم
هوای دلم را داشته باش ، 
لطفا...

اندوه بزرگ

همیشه

دلتنگی ات،  بی خبر می آید

در میانه ی یک مهمانی، در حال خندیدن

یا در حال قدم زدن با عده ای در پارک

یا وقت تماشا کردن ماه

ناگهان  می آید 

به شکل یک آدم

یک نگاه

یک لبخند

که خیلی شبیه توست ، شیدا!

به ناگاه میخکوب می شوم

در دلم غوغایی می شود...

چشمانم را می بندم

نفس عمیق می کشم

سیگاری روشن می کنم

اما

مگر می شود؟!

تو 

در هزار توی کدامین کوچه ی شب پیچیده ای

که در تاریکی اش

هر چه می گردم ، پیدایت نمی کنم!

باز به یاد می آورم

کلمات نگفته ات را،

و واکنش هایی که هرگز نداشته ای...

چقدر رابطه مان پر است از نداشتن ها

از شدت دلتنگی 

سوار ماشین می شوم که لااقل

هوای کوچه ی تو را استشمام کنم

اما حتی

حال و روز ضبط ماشینم نیز مثل خودم است

همین که روشن می شود

 یکی 

حرف دل مرا می خواند:

 اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی....


حسرت


بیا ،قبل از  اینکه دیر شود

هوای دل یکدیگر را داشته باشیم ، شیدا!

  نمی دانیم که کدام روز و ساعت

 آخرین لحظه های ماست

هرگز نخواستم به آن فکر کنم

اما

چه بخواهیم و چه نخواهیم

اتفاق می افتد

نکند دیر شود

نکند آنقدر دوستت دارم هایمان را نگوییم

 که ناگاه وقتمان تمام شود

و این واژه ها در دهانمان سترون شود

 نکند آنقدر برای خود توجیهات منطقی ببافیم 

که دست هم را نگیریم،

که یکدیگر را به کلامی نوازش کنیم،

که آغوشمان را از هم مضایقه کنیم،

که بوسه هایمان را دریغ کنیم،

و ناگاه ببینیم که دیگر نیستیم 

بودنمان جاودانی نیست بانو!

پیشترها هم گفته ام

ما

راه های نرفته و

نجواهای نگفته و

لذتهای نچشیده

                              زیاد داریم

نه من می دانم و نه تو

شاید آخرین روزمان

 همین فردا باشد،

و شاید

 همین حالا 

فقط این را بدانیم که حسرت ،

کشنده ترین حس بشریست

همین!!!


قدم زدن


به وحشتناک ترین شکل ممکن 

دلتنگ  تو هستم ، شیدا!

تویی 

که هیچ خیابانی را با" تو" قدم نزده ام!

اما "تو" در تمام خاطرات من 

راه می روی...