شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

تنهایی های من


با تو 

من هنوز تنهایی های خودم را دارم، شیدا!

وقتهایی که نمی توانم به تو بگویم

که چه چیزهایی در دلم می گذرد...

وقتهایی که چیزی  ندارم

به تو بگویم

 یا سعی می کنم 

طوری وانمود کنم که حرفی ندارم...

 وقتهایی که می آیم اینجا

برایت عاشقانه هایم را می نویسم

و ساعت ها بیدارم...

 یا حین صحبت هایت، پشت فرمان 

حرفایت را نمی شنوم ، 

چون همه ی حواسم پیش صدایت است...

یا مثل عصر امروز

که فقط چند کلمه نوشتی و رفتی

و حتی حوصله ادامه نداشتی

آری بانوی من!

من هنوز

تنهایی های خودم را دارم...


من و تنهایی

می دانم که خوابی

شاید کمتر از چند ساعت زمان داری که بیدار شوی و

آماده ی رفتن

چقدر دلم می خواست

 در این هوای پاییزی دونفره همسفرت باشم ، شیدا!

تویی که دیگر حتی دوست نداری واگویه هایم را بشنوی

و یا

مرا ملامت می کنی به عاشقی بی اندازه ام

به هر حال

آخر شب است

روی تختخوابم

دراز کشیده ام

و منتظرم

 تنهایی

مثل همیشه

به آغوشم بیاید...

لبخند


تو را نمی دانم،

اما 

من

 دلم روشن است ، شیدا!

به همگی  اتفاقات خوب در راه مانده،

 و به تمامی روزهای شیرین نیامده،

حتی

به لبخندی 

که یک روز 

یقینا بر لبمان می نشیند!


لمس حجم عاشقی

سوالی دارم

تاکنون برایت پیش آمده که لبریز از یک حس فوق العاده باشی

اما

آن را حتی برای خودت ، بازگو نکنی شیدا؟!

مگر می شود چنین چیزی را کتمان کرد؟

حسی که ارکان وجودت را می لرزاند

رسیدن به آرزویی که شبهای زیادی

با آن به خواب رفته ای

مگر چیزکمی است، بانو؟

چگونه از من می خواهی که ننویسم

چنین رویداد عظیمی را؟

اصلا می دانی

من راوی عاشقانه هایم هستم با تو

این من روایتگر

تمامی آنچه بر من می گذرد را می نویسد

شاید

روزی با خواندنشان

حس کنی که چه معشوق بزرگی هستی

برای عاشقی دیوانه ، چون من...

آنچه که مرا بدان میهمان کردی

منتی عظیم بود از اقیانوس وجودت

درک می کنم

می فهمم که نمی خواهی

جسورانه و گستاخانه باز از تو طلب کنم

اما

ماه چهره ی من!

خودت می دانی

می دانم که می دانی

هرگز

هیچ چیز را تحمیلی نخواسته ام

تا اراده ی شکوهمندت بر امری قرار نگیرد

این عاشق بینوا

شکیبایی پیشه می کند و از درون فرو می ریزد

اما لب از لب نمی گشاید

که مبادا بر ساحت قدسی تو

غباری بنشیند

مهربان خاتون من!

از بیکرانه های قلبم

عاشقانه ترین سپاسها را پذیرا باش

به امید آنکه شاید

باز هم

مرا لایق لمس حجم اهورایی وجودت بدانی

مثل دیروز

حتی به قاعده ی دم و بازدمی...



غیرت پزی


شنیده ای اخبار هواشناسی را؟

گفته خودتان را آماده سرمای شدید کنید!

اصلا 

مگر مهم است ، شیدا!

بگذار هر چه قدر که می خواهد سرد شود!

در من که اثری نخواهد داشت!

من سرماهای کشنده ای را قبلا تجربه کردم 

                                                             و زنده ماندم!!!

تازه

 آن وقتها آمادگی اش را هم نداشتم

حالا که دیگر

هوا گرم است از گرمای عاشقانه های من

 راستی

 امروز حس فوق العاده ای را تجربه کردم ،

 چقدر لذتبخش است که حس کنی 

برای کسی که همه چیزت شده

مهمی

و حتی  اگر

با واژگانی که خیلی معمولی باشد، سخن بگوید..

فوق العاده است وقتی

به تو غیرت می ورزد

و تمامی تو را

برای خود می خواهد

و حتی

 ابراز علاقه ی ساده به یک "سلبریتی" را تاب نمی آورد

شیدا!

نمی دانستم که به من غیرت داری

نمی دانستم که این اندازه برایت مهمم

عصر

نرسیده به تقاطع آخر مسیرم

وقتی شیشه ماشین سمت شاگرد را پایین کشیدم

و با تمام عشقم

به چهره ی آسمانی ات نگاه کردم و جمله ای رد و بدل کردیم

می خواستم فریاد بزنم:

(( آآآآی مردم!

ببینید شیدای آسمانی مرا

بدانید و آگاه باشید

نفسم به نفسش،

لبخندم به لبخندش،

و زندگی ام به اجازه ی او بستگی دارد...))

بانوی زیبای من! 

با بوی خاطراتت،

 با یاد طعم لبت، 

و با حس عطر  تنت

 همه لحظه های من بهشتی است ،

 مگر نه اینکه

 تو

 زیباترین و مهربانترین فرشته خداوندی بر روی زمین ؟!