شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

عاشقت شدن


دوست داشتنت 

در من

بی انتهاست ، شیدا!

دلم برای تمامی حرفهایی که نمی زنی

تنگ است

همه ی حرفهایی که می جوی 

و بر زبان نمی آوری

تو

 تا ابد معشوق یگانه ی زیبای من 

خواهی ماند

با همه ی این اوصاف

اصلا به این فکر کرده ای

چرا شیدایت شدم

و چه کسی می توانست

 مرا عاشق کند؟

تنها یک ثانیه به خودت فکر کن، بانوی زیبای من!

مطمئنم

تو 

حتی خودت را هم عاشق می کنی...

بی مقدمه

من همچنان مست تو مانده ام

بی هیچ پیرایه ای

و آنقدر در هوای عاشقیت ، گرمم

که سرمای اول آذر را هم حس نمی کنم،

وقتی عصر

در ترافیک همت ، پا به پایت آمدم

تا خود چمران، خیره نگاهت کردم

تو از کدامین باده ی مهر مست بودی

که لحظه ای،

آنی ، حتی

به قاعده ی پلک زدنی ، سمت چپت را ندیدی ، شیدا؟!

اصلا چه انتظاریست

 از خدای گونه ای چون تو

که به عاشقی چون من

نگاه کند ؟! 

اصلا

یک چیز را می دانی؟

 من 

کلا دیده نمی شوم،

 نمی دانم چرا،

 اما 

بارها پرپر زدم ،

له له زدم،

 خرد شدم ،

سوختم،

فرو ریختم،

 خندیدم ،

زار زدم،

 اما

 دیده نشدم ، 

فکر می کنم شاید،

 آدمی "بی مقدمه"ام،

همانطور که جوری بی "مقدمه" عاشقت شدم

 که هرگز

هیچ ناشری حاضر نشد

 عاشقانه هایم  را چاپ کند....