شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

انتظار

این روزها

بیشتر می خوابم تا کمتر زندگی کنم.

 شبیه خودم هستم،

در اتاق خودم،

در پیراهن خودم،

با مکث های خودم. 

مگر چه کسی قرارست 

بفهمد که دلیل سرگیجه ها و گرفتگی صدایم از چیست؟

از هق هق گریه هایم یا از باران سه نیمه شب؟

چه کسی قرارست عطر مورد علاقه ام را ببوید؟

از ست کردن لباسهایم تعریف کند؟

 فیلم مورد علاقه ام را ببیند؟

 و در وقت های ضروری دستانم را بفشارد و با اندکی مکث،

بغلم کند و ببوسد؟

چه کسی قرار است بفهمد، که انتظار را لای کدام کتاب،

در طبقه چندم کدام کتابخانه پنهان کرده ام؟

 انتظاری که به هیچ جا نرسیده و نمی رسد!

 مثل انتظار زمین

برای بوسیدن روی ماه... 


نگرانم


((نِگرانم ڪہ صِدایِ نَفست دور شود

وغَم ازدیدڹِ ایڹ فاصلہ مَسرورشود


نِگرانم ڪہ فَراموش ڪُنی عِشقِ مرا

و پُر از بُهت بگویی ڪہ:

                               - ببخشید شما!؟))



صرف افعال عشقِ تو


سخت ترین مرحله تنهایی ، می دانی چیست شیدا؟

آنجاییست 

که باید به همه ثابت کنی

 چقدر قوی هستی !

 و بعد از آنکه نمایشِ بی تفاوتی ات ،

 و وانمود کردن به بی احساسی و سرد بودنت 

تمام شد،

 بروی دستشویی

 و تمام قوی بودنت را بالا بیاوری

تنهایی ات را گریه کنی!

و در آن لحظات نا امیدی

با خودت نجوا کنی:

((شیدای من!

کوتاه می گویم

اما

تو

 بلند بخوان!

دوستت داشتم

دوستت دارم

دوستت خواهم داشت))

می بینی

برای صرف افعال عشقِ تو

زنده مانده ام

 همه ی اینها را

من کوتاه گفتم

برای تکراری نشدن،

تو اما تا ابد و بلند بخوان

برای همیشگی شدن...


دیر شدنِ مسلّم

برایم نوشتی(نقلِ به مضمون) که

دیر شدنِ خواستنت برای بغل کردنم

و گفتن "دوستت دارم" امری مسلم است

فکر نمی کنی این دیر شدنِ زودهنگام،

شاید

خیلی نزدیک باشد ، شیدا!؟

خواستی که بمانم و خوب باشم

سوگند به‌ شراره های نگاهت

و نَفَس های گرمِ فرو خورده ات

و غنج رفتن ناگهانی دلت،

همیشه عاشقت می مانم

چه در زمین،

و چه در آسمان!

عاشقِ تو بودن، هویت من است شیدا!

 اما

خوب بودنم،

فقط و فقط به تو بستگی دارد

که چون بارانِ آیه هایِ بشارت،

روح و جانم را شکوفا می کند...

می بینی چه بارانی می بارد

راستش را بخواهی

بارانِ بی تو

 مانند نمکیست بر روی زخمِ تنهایی ام

برای همین

از این همه باران بی موقع می ترسم!

شیدا!

می شود بغلم کنی و خیره به چشمان

بگویی :

((تنها نیستی!

چون من هستم!

به من نگاه کن!

دوستت دارم

عطش لبهایم ،برای بوسیده شدن را ببین!

مراقب باش، هُرم نفسهایم ،نسوزاندت!

عاشقِ دیوانه یِ من!

محکم بغلت کرده ام،!

آرام و بی وقفه بوی تنم را استشمام کن...))

کاش بشود که بشود

قبل از آنکه دیرشدنِ مسلّم

به وقوع بپیوندد...

کاش!!!





تمامِ تو


من تمامِ تو را می خواهم

تمامیِ تو مقدس است برایم، شیدا!

حتی آن موی  چسبیده به مانتو یا مقنعه ات،

حتی آن نگاه خیره ات  

و یا راندنم به سردیِ کلامت را،

من در عشق تو کم نمی شناسم 

تمامت را میخواهم 

ذره ذره وجود ماهت را 

در مسیر نگاهت افتاده ام 

و کم کم در حال جان دادنم

وقتی

به چشمانت نگاه می کنم

زبانم بند می آید

بی انصاف

تو معجزه ی کدام پیامبری ،آخر...

می دانم که در حال رفتنم

اما

دوست دارم که بمانم 

توام بمان در این واپسین لحظات

زیباترینم...