شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

شیدایی ها

شیدایی های گاه و بی گاه من

فرض محال


فرض کن

که تو هم 

مثل منِ دلداده بودی

و کمى  شیدا 

بمانند نام بلندت

فرض کن

که هیچ کس

به قوانینِ فروپاشىِ دیوارِ دلِ من

با  لبخند ملیح تو در واپسین روزهای تابستان هشتاد و شش

و به جاذبه نگاه زیبای تو

و به زیبایی سحرانگیز چهره ات 

پایبند نباشد 

فرض کن

اشکی که در چشم دلم حلقه زنان می رقصد، دلت را به لرزه آورد

و دلت یک بغل آرامش بخواهد 

                         در آغوش سوزان عاشقی چون من

فرض کن 

فرض محال ...


آغوش من


در دوست داشتنِ هم مانده ایم

مانده ایم دوست داشتن مان را 

با کدام یک از افاده هایمان معامله کنیم

ما ادای آدم سرسخت را در می آوریم

ما نقش بی خیال ها را بازی می کنیم

بازی می کنیم با قهر

بازی می کنیم با بی محلی

در حالی که هنوز عاشق هم ایم!

پیشنهاد می کنم بخند

بخند وقتی نگاهت می کنم

و تلاش نکن تا بفهمی 

زیر لب چه جمله ای را زمزمه می کنم

ما با یک جمله به هم می رسیم

گوشه ی "دوستت دارم" را که بگیری

درست از آغوش من سر در می آوری.


بی تب تند پیراهنت

آهنگ مورد علاقه ام را گذاشته ام

سایه آسمان روی چشمانت دیدنی شده

با دست چپم هم فرمان را گرفته ام ، 

هم هوا را لمس میکنم!

الان چند کیلومتری میشود دنده را عوض نکرده ام!

 حیف نیست گرمای دستانت از دستانم جدا شود؟؟

صدای ضبط را کم می کنم

زل میزنم به چشمانت

 زیر لب آرام میگویم

 بی تب تند پیراهنت

شک نکن، من که هیچ 

آسمان هم زمین می خورد!!!

دل من


به خیالم ،

چشمان تو

 از سیاره ی دیگری آمده اند

شاید 

 برای نمونه گیری از میزان احساسات آدمیزاد ... !

و ناگاه دل مرا بردند ...

زندگی با تو


تو نیستی

اما من برایت چای می‌ریزم

دیروز هم

نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم

دوست داری بخند

دوست داری گریه کن

و یا دوست داری

مثل آیینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگر چه فرقی می‌کند

باشی یا نباشی

من با تو زندگی می کنم...!