-
از یاد رفتن
چهارشنبه 10 آذر 1395 22:35
شاید همان آلزایمر همیشگی باشد،شیدا! نمی دانم چرا همیشه یادم می رود فراموشت کنم ....
-
هزار خاطره
دوشنبه 8 آذر 1395 22:45
هزار خاطره هم هیزم بشود گرم نخواهم شد... تو مثل برف روی تمامی لحظه هایم نشسته ای ، شیدا! آب هم نمی شوی!
-
بلد بودن
دوشنبه 8 آذر 1395 02:47
دلم میخواست کسی باشد که مرا بلد باشد! بلد بودن مهمتر است از عاشق بودن و یا حتی دوست داشتن ... کسی که تو را بلد باشد با تمامی پستی و بلندیهایت کنار میآید میداند کی سکوت کند، کی دزدکی نگاهت کند کی سرت داد بزند و کی در اوج عصبانیت محکم در آغوشت بگیرد! شیدا! کاش تو آن کسی بودی که مرا بلد بود…
-
انجماد
شنبه 6 آذر 1395 01:50
ذهنم درگیر سوالی ابدی است چرا عشقم دیوانه ات نمی کند ، شیدا!؟ چرا سعی می کنی نشان دهی ، بی تفاوتی؟ باور کن چشمانت چیز دیگری می گوید و فرم نفس کشیدنت ، نیز اما زبانت یا کلمه ای نمی گوید یا اگر می گوید ، از عشق نیست به هر حال ... اصلا باشد ، قبول!! تو راست می گویی!! عشق و این حرفها بماند برای باقی آدم ها! فکر کن از ما...
-
عاشقت شدن
چهارشنبه 3 آذر 1395 01:13
دوست داشتنت در من بی انتهاست ، شیدا! دلم برای تمامی حرفهایی که نمی زنی تنگ است همه ی حرفهایی که می جوی و بر زبان نمی آوری تو تا ابد معشوق یگانه ی زیبای من خواهی ماند با همه ی این اوصاف اصلا به این فکر کرده ای چرا شیدایت شدم و چه کسی می توانست مرا عاشق کند؟ تنها یک ثانیه به خودت فکر کن، بانوی زیبای من! مطمئنم تو حتی...
-
بی مقدمه
سهشنبه 2 آذر 1395 01:26
من همچنان مست تو مانده ام بی هیچ پیرایه ای و آنقدر در هوای عاشقیت ، گرمم که سرمای اول آذر را هم حس نمی کنم، وقتی عصر در ترافیک همت ، پا به پایت آمدم تا خود چمران، خیره نگاهت کردم تو از کدامین باده ی مهر مست بودی که لحظه ای، آنی ، حتی به قاعده ی پلک زدنی ، سمت چپت را ندیدی ، شیدا؟! اصلا چه انتظاریست از خدای گونه ای چون...
-
برای تو
شنبه 29 آبان 1395 06:24
برای تو مینویسم، شیدا! که تو فقط بخوانی! مرا ببخش! اگر از گونههایم عشق میریزد و سطرهایم بارانی میشود از تو چه پنهان به اندازه تمام پریشانی موهایت شکسته ام! اما باور کن خاطراتت چه خوب میزبانی است برای بهانههای نفس کشیدنم!
-
میلاد تو
چهارشنبه 26 آبان 1395 01:06
لحظه هایی در زندگی است که دلم می خواهد فقط "تو" باشی و هیچ کس دیگری نباشد آخر می دانی شیدا! تو که باشی حتی به هوا هم نیاز نیست! و چقدر زیباست این لحظات روز تولد تو آغاز آفرینش همه ی زیبایی هاست.... امشب از همان لحظات است دلم می خواهد به نگاهت خیره شوم بى هوا، محکم در آغوشم حبست کنم و فریاد بزنم نفسم! تولدت...
-
حسرت آغوشت
شنبه 22 آبان 1395 00:48
دلم تنگ است برای تو شیدا! تو که… نه می شود خواستت!!! و نه می شود داشتت!!! در این روزهای بی کسی و نا امیدی و در برزخ بودن و رفتن فقط می شود سخت برایت دلتنگ شد و درحسرت آغوشت سوخت
-
بدون من
چهارشنبه 19 آبان 1395 00:22
اصلا بگذار ببینم اگر من نباشم چه اتفاقی می افتد برایت ، شیدا!؟ صبح بیدار می شوی و با خیال راحت می روی سر کار صبحانه ات را می خوری و با مزاحم همیشگی گپ می زنی و می خندی نهار که شد، ماست یا ترشی ات را بر می داری و می روی غذا خوری و بعد از آن در اتاقت را می بندی و کمی می خوابی بدون آنکه کسی به تو زنگ بزند و از خواب...
-
دیوانگی های من
یکشنبه 16 آبان 1395 06:56
کسی چه می داند؟ شاید یک روزی یک گوشه از این دنیا! عاشقانه های بی سر وته مرا از بین انبوه وب نوشته ها، پیدا کنی و بخوانی... از لحن دیوانگی هایم، بفهمی "تو" مخاطب تمام آنهایی، شیدا! آن وقت می توانم امیدوار باشم که این شاعرانگی های ساده رمز گشایی شوند ... شاید آن روز یک کمی، فقط یک کمی ! دلت برای شاعر دیوانه ات...
-
جنگ با خود
چهارشنبه 12 آبان 1395 23:53
نمی فهمم چه جنگیست که با خودت داری ، شیدا! آهنگ ها یی را گوش می دهی، مرا به یادت می آورد در خیابان چند ماشین رابا من اشتباه میگیری ، خوش آمدن من از یک هنرپیشه، به تو برمی خورد... می دانم صدبار می نویسی "دوستت دارم " و دست هایت به دکمه ی ارسال نمی رود، و نمی گویی دوستم داری... هرگز نگفته ای عاشقم هستی بانوی...
-
هوای دلم را داشته باش
سهشنبه 11 آبان 1395 23:51
حالم خوش نیست.. حال جسمانی ام را بی خیال، حال روحی ام خراب است، شیدا! چه کسی اهمیت میدهد؟ برای چه کسی مهم است؟ هیچ کس، حتی برای تو ، هم فکر نمی کنم مهم باشد ،ولی... دروغ چرا؟! دلم یک دلگرمی می خواهد،نه خیلی زیاد ! یکی که بدانم عاشقم هست! و همه جوره هوای دلم را دارد! حتی زمان هایی که از عاشقانه هایم عصبی می شود ... قول...
-
اندوه بزرگ
دوشنبه 10 آبان 1395 23:38
همیشه دلتنگی ات، بی خبر می آید در میانه ی یک مهمانی، در حال خندیدن یا در حال قدم زدن با عده ای در پارک یا وقت تماشا کردن ماه ناگهان می آید به شکل یک آدم یک نگاه یک لبخند که خیلی شبیه توست ، شیدا! به ناگاه میخکوب می شوم در دلم غوغایی می شود... چشمانم را می بندم نفس عمیق می کشم سیگاری روشن می کنم اما مگر می شود؟! تو در...
-
حسرت
دوشنبه 10 آبان 1395 00:58
بیا ،قبل از اینکه دیر شود هوای دل یکدیگر را داشته باشیم ، شیدا! نمی دانیم که کدام روز و ساعت آخرین لحظه های ماست هرگز نخواستم به آن فکر کنم اما چه بخواهیم و چه نخواهیم اتفاق می افتد نکند دیر شود نکند آنقدر دوستت دارم هایمان را نگوییم که ناگاه وقتمان تمام شود و این واژه ها در دهانمان سترون شود نکند آنقدر برای خود...
-
قدم زدن
شنبه 8 آبان 1395 22:39
به وحشتناک ترین شکل ممکن دلتنگ تو هستم ، شیدا! تویی که هیچ خیابانی را با" تو" قدم نزده ام! اما "تو" در تمام خاطرات من راه می روی...
-
تنهایی های من
جمعه 7 آبان 1395 22:37
با تو من هنوز تنهایی های خودم را دارم، شیدا! وقتهایی که نمی توانم به تو بگویم که چه چیزهایی در دلم می گذرد... وقتهایی که چیزی ندارم به تو بگویم یا سعی می کنم طوری وانمود کنم که حرفی ندارم... وقتهایی که می آیم اینجا برایت عاشقانه هایم را می نویسم و ساعت ها بیدارم... یا حین صحبت هایت، پشت فرمان حرفایت را نمی شنوم ، چون...
-
من و تنهایی
جمعه 7 آبان 1395 02:24
می دانم که خوابی شاید کمتر از چند ساعت زمان داری که بیدار شوی و آماده ی رفتن چقدر دلم می خواست در این هوای پاییزی دونفره همسفرت باشم ، شیدا! تویی که دیگر حتی دوست نداری واگویه هایم را بشنوی و یا مرا ملامت می کنی به عاشقی بی اندازه ام به هر حال آخر شب است روی تختخوابم دراز کشیده ام و منتظرم تنهایی مثل همیشه به آغوشم...
-
لبخند
پنجشنبه 6 آبان 1395 00:47
تو را نمی دانم، اما من دلم روشن است ، شیدا! به همگی اتفاقات خوب در راه مانده، و به تمامی روزهای شیرین نیامده، حتی به لبخندی که یک روز یقینا بر لبمان می نشیند!
-
لمس حجم عاشقی
چهارشنبه 5 آبان 1395 01:17
سوالی دارم تاکنون برایت پیش آمده که لبریز از یک حس فوق العاده باشی اما آن را حتی برای خودت ، بازگو نکنی شیدا؟! مگر می شود چنین چیزی را کتمان کرد؟ حسی که ارکان وجودت را می لرزاند رسیدن به آرزویی که شبهای زیادی با آن به خواب رفته ای مگر چیزکمی است، بانو؟ چگونه از من می خواهی که ننویسم چنین رویداد عظیمی را؟ اصلا می دانی...
-
غیرت پزی
سهشنبه 4 آبان 1395 01:42
شنیده ای اخبار هواشناسی را؟ گفته خودتان را آماده سرمای شدید کنید! اصلا مگر مهم است ، شیدا! بگذار هر چه قدر که می خواهد سرد شود! در من که اثری نخواهد داشت! من سرماهای کشنده ای را قبلا تجربه کردم و زنده ماندم!!! تازه آن وقتها آمادگی اش را هم نداشتم حالا که دیگر هوا گرم است از گرمای عاشقانه های من راستی امروز حس فوق...
-
بهار من
دوشنبه 3 آبان 1395 02:10
می بینی چه بارانی نمی آید! انگار پاییز هم دیگر حوصله ی باران ندارد... حس می کنی چقدر هوا سرد نیست؟ فکر می کنم اقلیم هم، از هوای عاشقی من گرم شده است... حتی شب هم دیگر تاریک نیست، از وقتی که تو ماه شبهایم شده ای ،شیدا! و من هنوز، یاد بوی تن تو را با خود ، به یادگار دارم، اصلا وقتی که تو باشی، یاد تو باشد، آغوش تو باشد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 آبان 1395 00:52
عاشقت شدم ، شیدا! تا وقتی که پاییز شد ، کسی باشد که هوای بی قراری هایم را داشته باشد... عاشقت شدم ، تا صبح های ابری بهانه ا ی داشته باشم ، برای ادامه ی زندگی... عاشقت شدم، تا شعرهایم مخاطب خاص داشته باشند و آدم ها من و تو را با هم ورق بزنند و اینگونه با هم یکی شویم... اصلا دلم خواست عاشقت شوم و عاشقت بمانم تا رنگ فصل...
-
سردم است
جمعه 30 مهر 1395 23:20
چقدر سردم است واز درون در حال انجمادم و چقدر حالم از خودم بهم می خورد، شیدا! انگار هرگز نتوانسته ام به تو ، عشقم را ثابت کنم به تو گفته بودم ذهن من ، خیالپرداز است اما، در این چند روز تمامی پرده های ابریشمین خیالم، به آتش سرمایی جانسوز سوخت و فرو ریخت و اکنون بر ویرانه های "من" واگویه ی دلتنگی می گویم شاید...
-
وای بر من
سهشنبه 27 مهر 1395 22:27
هنوز سرم گیج است و هنوز عصبانی و ناراحتم مگر می شود...؟! چگونه انسانی بی شعور و دیلاقی بی خرد به خود اجازه می دهد که چنین گستاخانه با تو صحبت کند، شیدا! و تو نیزآرام و بی خیال به او لبخند بزنی؟! انگار نه انگار که به تو ، توهین کرده است... تو یی که همه ی امیدم شده ای ، همه ی زندگی ام تویی که می پرستمت تویی که جانم را...
-
چهل سال بعد
دوشنبه 26 مهر 1395 23:55
چهل سال بعد شاید نشسته باشم روی صندلی، و از تراس خانه ام بی هیچ دغدغه ای ، به دختران و پسران جوانی که بلند می خندند، نگاه کنم... می گویند که آلزایمر گرفته ام، هیچ چیز برایم آشنا نیست، و هیچ کس را نمی شناسم اما ؛ مطمئنم که در همان حال به یاد می آورم صبح یکی از آخرین روزهای شهریور هشتاد و شش را، که در اولین نگاه جذبه ی...
-
هیچی
دوشنبه 26 مهر 1395 00:21
نگاه کن شیدا! وقتی که می گویم "هیچی" در واقع یعنی همه چی! خروارها درد ، در پس این واژه نهفته است کوهی از حرف، خرمنی از بغض، و وقتهایی که می گویم "مهم نیست" دقیقا در حال واکاوی مهمترین پیشامد آن لحظه ام! آخر می دانی ، خاتونم! زمانهایی دوست داری که دلبر کسی باشی که دلداده ی تو باشد ! دوست داری که یکی...
-
باران چشمهایت
یکشنبه 25 مهر 1395 01:00
دارم می رسم دیر که نشده؟! شیدا! می شنوی؟ می دانم باید بیایم و باران را در چشم هایت بند بیاورم، پیشانی ات را ببوسم، به قلبت نفوذ کنم و همه ی خاطرات بدت را پاک کنم! می دانم ، خاتونم! باید هر چه عشق دارم به پایت بریزم تا دوباره آسمان چشمانت زلال و آبی شود، بعد از من هیچ عشقی ، به دردت نخواهد خورد...!
-
حجم حضورت
جمعه 23 مهر 1395 23:08
تو را چگونه باید دوست داشت، شیدا! وقتی حجم دوست داشتنت ، در رگهایم جا نمی شود! یک چیز را می دانی؟ قلبم تحمل این همه عشق را ندارد! اصلا شاید دوست داشتن" تو"، کشنده باشد! اما مگر می شود من ، من باشم و تو ، تو آن وقت عاشقت نباشم؟! ازعشق تو و از هجوم طوفانی اش به پهنه ی وجودم گریزی نیست... می دانی اصلا از کوچکی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مهر 1395 22:52
دوست دارم، سرم را بگذارم روی سینه ات،شیدا! آرام تماشایت کنم، لبخند بزنی با چشمانت و شعر بخوانی برایم، کم کم خوابم بگیرد از لالایی صدایت، انگشتانت تنم را نوازش کنند ، چشمانت، آخرین تصویر چشمانم باشند، خوابم ببرد خوابت را ببینم، خوابت را... اما، اگر بیدار شدم و نبودی، چه کنم؟؟!