-
من تو
پنجشنبه 22 مهر 1395 00:55
دستم درد می کند ، شیدا! آنقدر که از تو نوشتم، چشمم تیر می کشد از بس ندیدمت، دلم مرده آنقدر تنگ شده، و ذهنم از تصور کردنت، بیمار اصلا... من مرده ام از نداشتنت، خلاص ! اگر در خوابت مرا دیدی سلامم را به من برسان و بفرستش حوالی ام ! شاید خودم مرا به تو برساند !
-
احوال من
چهارشنبه 21 مهر 1395 01:01
من خوبم، خیلی خوب ! ولی اگر روزی حالم را بپرسی و پاسخ بدهم که : ((چند وقتی ست صبح بخیر هایم را به تو نمی گویم! روزهایم را برای دوست نداشتنت می گذرانم! عصر هایم را بی تو قدم می زنم ! سیگارم را خودم روشن می کنم! شب ها خوابت را نمی بینم!)) مطمئن باش چند وقتی است که من مرده ام !
-
تکثیر من
دوشنبه 19 مهر 1395 00:47
بودن یا نبودن من فرق می کند ، شیدا؟! گاهی به نبودن خودم فکر می کنم ! فکر می کنم که مثلا اگر صبح ها بیایی و من نباشم، چه می شود؟ یا اگر در میانه محاسباتت ، در ساعات میانی روز دلت بخواهد که از من بشنوی ((شیدا ! عاشقتم!)) و من نباشم، چه حسی خواهی داشت ؟ یا اصلا اگر پدرو مادرم فرزندی -که من باشم -را نداشتند چه می شد ؟ یا...
-
اوج همدلی
یکشنبه 18 مهر 1395 02:06
عشق، مالکیت نیست، شیدا! که تو برای من باشی ... این را خوب می دانم حتی اگر به من نگویی متن دیشبت را بخوان و حتی اگر نشانی از آن شاعر گمنام نپرسی! عشق، عادت هم نیست ! که اگر بود نوشتن من و شنیدن به همراه صبحانه برای تو عادت می شد! و حالا کشف جدیدم: عشق یک همراهی زیباست، اوج همدلی دو آدم! همان لحظه که تمام هستی، به من و...
-
شبیه هیچ کس
شنبه 17 مهر 1395 01:14
تو شبیه دیگران نیستی، تو شبیه هیچکس نیستی، شیدا! همه حرف میزنند ، قدم میزنند ، نفس میکِشند ، "تو " نه حرف میزنی ، نه با من قدم می زنی، و نه اصلا میگذاری من نفس بکشم! وقتی چای میریزم و نیستی و مرا بینفس ، بیخودت گذاشتهای تا بیایی . چای مگر زهر است، که می کشتم و از گلویم پایین نمی رود! یخ میزند...
-
عشق و تنهایی
جمعه 16 مهر 1395 01:04
می دانی عاشق بودن تنهایی غریبی ست! دیگر حتی ، دل نمی ماند و دلدارت همه را یکجا برده است! همانطور که دیروز به تو گفتم ، شیدا! تو الهه دلبری هستی برای همین است که کاغذهایم همه خالی از واژه شده اند و کتابهایم، همه سفید فنجان قهوه ام پراز سرنوشت تلخ... عاشق بودن، جهان تنهایی ست باران تنهایی ست پیاده روی در شهر تنهایی ست...
-
نع!
چهارشنبه 14 مهر 1395 02:13
کاش نگرانم بودی، شیدا! دلم می خواست که باشی شاید نیاز دارم به تپیدن قلبی برای خودم و احساس مهم بودن برای کسی اما تو در پاسخ پرسشم قاطعانه نوشتی "نع"! فکر کنم که باید بپذیرم که جنگیدن برای تغییر بی فایده است تو حتی از گفتن یک کلمه ، برای لبریز شدن قلبم از حس خوب عاشقی ابا می کنی و من همچنان عاشقانه می پرستمت...
-
خوب من
سهشنبه 13 مهر 1395 00:45
کاش الآن تو اینجا بودی، چه خوب میشد! به هم سلام میکردیم همدیگر را می بوسیدیم، دستهای هم را میگرفتیم ، به هم چای تعارف میکردیم، می نشستیم و غرق تماشای هم می شدیم... کاش تو اینجا بودی،شیدا! برای هم خوب میشدیم ، آغوشمان را باز می کردیم و تنهامان را محکم و لطیف در آغوش دیگری، می سپردیم لبهامان را به هم می فشردیم...
-
تجلی
یکشنبه 11 مهر 1395 22:58
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیاور، شیدا! نترس بانو! به خاطر دیگران است که می گویم تو که می دانی دست از پا خطا نمی کنم! نزدیکتر بیا! مردم معنی" عشق" را نمی فهمند نمی دانند که چه اندازه می تواند، "آسمانی "ات کند در عین حال که" زمین" را دوست داشته باشی، چون عشقت روی آن گام می نهد... دنیا...
-
نان روح
شنبه 10 مهر 1395 23:13
نمی دانم غمگینم یا دلشکسته نمی دانم افسرده ام یا ناامید فقط می دانم خسته ام شکسته ام و تنها امیدم تویی ، شیدا! می دانم شاید برایت مهم نباشد که چه بر من می گذرد لزومی هم ندارد اما تو تاکید می کنم ، فقط تو روشنای شبانه روز شبگونم هستی شیدا! امروز صبح که به شوق دیدارت پر کشیدم آمدم ، ولی تو بودی و نبودی من نان را می...
-
سمفونی تنهایی
شنبه 10 مهر 1395 01:38
من نبودنت را، هیچ وقت یاد نمی گیرم، شیدا! حتی روزهای تعطیل ، که حجم حضورت پر رنگ تر است ، از لحظاتی که کنارمی "تو"، شده ای تمام ذرات تنم! تمام هستی ام! نور خورشید صبحگاهی، مهتاب نیمه شب، مگر می شود با من و در من نباشی؟ پس باز می نویسم، -هرچند که تو هرگز نخوانی یا نشنوی- اینجا منم و هجوم سایه های حضورت و...
-
خواب هایت
پنجشنبه 8 مهر 1395 15:37
بیداری ات برای دیگران ، شیدا! امّا خواب هایت همیشه به من تعلّق دارد ؛ رویا می شوم و هر شب از دیوار خواب هایت بالا می روم...
-
سنگ تیپا خورده
سهشنبه 6 مهر 1395 21:44
به شدت از دست خودم عصبانی ام از همه ی سادگی ام و از همه ی بی پروایی ام... کاش می فهمیدم که به قاعده ی دمی نیز برایت ارزش ندارم! کاش به من می گفتی حجم دوست نداشتنت را کاش لااقل می فهمیدم که برایت یکی هستم از انبوه آدمیان ، مثل همه! چقدر من جان دارم! و چه اندازه پوستم کلفت است! ویران می شوم و باز لبخند می زنم قلبم می...
-
ماه من
سهشنبه 6 مهر 1395 00:52
اولین درس فارسی اول دبستان یادت هست؟ "شب بود ماه پشت ابر بود..." امشب ماه پشت ابر نیست! ماه من، چهره ی زیبای توست دم به دم ، روشن تر و درخشان تر شیدا! وقتی تو هستی، هیچ تابنده ای جرأت عرض اندام ندارد همانطوری که قبلا هم گفتم "به گونه ی ماه ، نامت، زبانزد آسمانهاست" بانو! اصلا ، تو ،خود آفتابی! که...
-
لطفا بگو
دوشنبه 5 مهر 1395 00:37
می شود یک بار هم که شده فریاد بزنی : ((دوستت دارم)) و صورتت را به صورتم بچسبانی و آرام در گوشم نجوا کنی: ((عاشقت هستم)) شیدا! اگر می شود این را بلندتر بگو! جوری بگو که به خودم بیایم مثل یک سیلی در گوشم مثل آب سردی بر تنم جوری بگو تا از این پریشانی از این خوابِ نداشتنت بیدار شوم...
-
در دل من
یکشنبه 4 مهر 1395 03:04
همه حرفش را میزنند و پشت سر هم ، تئوری میبافند، مدام راهکار نشان میدهند، گاهی وقتها نیز ادایش را در میآورند و من هی به روی خودم نمیآورم هی هی هی... عاشقی! یک امر شیرین طاقت فرساست ، شیدا! حالا تو هی حرف نزن ، و لبخند بزن، و مرسی بگو ! لطفا اینقدر راحت به من نگو که ((من سیب زمینی هستم))، یا ((باش تا اموراتت...
-
قناعت
جمعه 2 مهر 1395 19:03
گاهی چشمانم را می بندم و فکر می کنم به جایی که دوست دارم با تو باشم می دانی شیدا! تازگی ها به کم نیز قانع شده ام، به هوایی گرگ و میش فکر می کنم، سرد و مه گرفته در دل چمن های نمناک که تکه سنگ ها ، راهی برای رسیدن به ساحل برایمان ساخته اند، و نور چراغ ها آرام آرام از میان مه راه دریا را نشان می دهند. آنجا را دوست دارم،...
-
گم شدن
جمعه 2 مهر 1395 01:10
در این لحظات دلتنگی تنها یاد توست که آرامشم می دهد لبخندت نگاهت و چشمانت... وااااای ، باز از چشمانت گفتم شیدا! همانها که در لحظه ویرانم می کند و دوباره می سازد و حالا تو در زیباترین شکل شبیه مه شده ای!! نه می شود در آغوشت گرفت، و نه می شود آن سوی تو را دید! تنها می شود در تو گم شد! که شده ام....
-
تکرار من
پنجشنبه 1 مهر 1395 00:09
باورت بشود یا نه مطمئنم روزی می رسد که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نشود برای نگاه کردنم، شعر خواندنم، ((عاشقتم))هایم و حتی گریه کردنم! برای تمام لحظاتى که روبرویت بودم، برای همه زمانهای که می توانستیم کنار هم داشته باشیم، اما نخواستی که به وجود بیاید... روزی خواهد رسید ، شیدا! که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود...
-
چشمان بی خواب من
چهارشنبه 31 شهریور 1395 01:55
چه فرقی می کند که بنویسم یا نه وقتی آنکه باید بخواند ، نمی خواند و یا اگر برایش بخوانم فقط لبخند می زند... و در این ساعت از شب که یقین دارم در بر دیگریست حتی تصورش برایم رشک برانگیز است آه شیدا! ای یار! ای یگانه ترین یار! چگونه بنویسم؟ "تو"یی که می دانی ، لحظه هایم با نام و یادت می گذرد لطفا بگو چرا چند شب...
-
چشم و لبت...
یکشنبه 28 شهریور 1395 23:52
گاهی همینطور که نشسته ام فکر می کنم تو با آن چشم ها چه کسی را نگاه می کنی! یا... اصلا کیست که در چشمهای زیبایت غرق می شود این روزها؟، بعد که می بینم ناراحتم می کند این فکرها، بلند می شوم از پنجره به خیابان نگاه می کنم و با خود می گویم؛ چشمهایش را بی خیال! با لبهایش چه کار می کند؟ فقط صدا می زند آیا؟! نه؟! نکند......
-
تو و من
شنبه 27 شهریور 1395 01:55
جمعه یعنی، من باشم و چند خاطره ی بوسیدنی ات! و یک سوال تکراری... شیدا! تو پرستیدنی بودنت به خدا رفته! و من تنهایی ام! نه؟!
-
اوج درد
جمعه 26 شهریور 1395 02:34
درد دارد که هستی اما نه مال من ، اینکه نزدیک من ولی حتی نمی توانم ، در آغوش بگیرمت دردش بیشتر است و اینکه" تو" معشوقه ی منی ، اما حتی نمی توانم لمست کنم اوج درد است ، شیدا! با همه ی این دردها عاشقانه می پرستمت.....
-
هوای تو
پنجشنبه 25 شهریور 1395 03:48
می توان گفت " بی خیال " امّا بی خیال نبود! آخر نمی شود ، بود چطور بی خیال شوم وقتی دلم در سینه، به هوای تو می تپد،شیدا! فقط می توانم وانمود کنم سکوت کنم وَ شب ها، نخوابم ...
-
مبارک است
چهارشنبه 24 شهریور 1395 00:29
ساعت پانزده چقدر انتظار کشیدم تا عقربه ها روی سه و دوازده قرار گرفت کلیک پشت کلیک شلوغی سایت و عدم دسترسی از یک سو لرزش و سرمای دستان و تپش قلب عاشقم از سوی دیگر به ناگاه صفحه باز شد و نام تو بسان خورشیدی ابدی در میانه ی مانیتور درخشید همانگاه که تو در اتاقم تابیدی دلم گرم شد به سرعت به پایین صفحه آمدم و برق چشمانت با...
-
تو
چهارشنبه 24 شهریور 1395 00:21
فکر می کنم که چیزی اینجا اشتباه شده است ، شیدا! "تو"همه جا هستی ..... در شعرهایم، رویاهایم، نوشته هایم ؛ از "تو" حرف می زنم با"تو" نفس می کشم می خوابم سفر می کنم عشقبازی می کنم اما من کجا هستم؟! کسی از من خبر دارد؟! شاید این منم که رفته ام ! نمی دانم! فکر کنم از وقتی که عاشقت شدم خودم را...
-
بی خداحافظی
دوشنبه 22 شهریور 1395 23:51
ناگهان دیدم ، رفتی و ابرهای تیره ی تنهایی چنان بر قلبم سایه افکند که گویی مرده ام و یکه و بی کس ، در بیابان بی "تو""یی به دنبال نوری آبی آرامشی شیدا! تو که می دانی بی حضورت می میرم و باور داری که چه اندازه عاشقت هستم تو که می دانی زنده بودنم در شبانه روز هشت ساعت و چهل و پنج دقیقه است لطفا در واپسین...
-
حیرت عاشقی
دوشنبه 22 شهریور 1395 23:51
پیش آمده حس کنی حضورت در جسمت کم شده؟! حس کنی چسبیده ای به پوستت و با فشار از درون خودت در حال بیرون زدنی؟! نگاه کنی و ناگهان ببینی قلبت در حال بیرون آمدن از دلت است؟! انگار گلویت در حال فشرده شدن و خفگیست؟ پیش آمده نتوانی فریاد بکشی؟! شیدا! اینها شاید تصاویریست از عاشقی من عاشقی تاوان دارد اولش با تو نیست ، آخرش هم...
-
رد درد
شنبه 20 شهریور 1395 20:03
مرا به رد شعرم دنبال کن،شیدا! من رد پا ندارم رد درد را بگیر و به من برس....
-
دلتنگی تو
جمعه 19 شهریور 1395 23:12
از من خبر بگیر! کارى ندارد کافی ست شبها دلت ، کمی برایم تنگ شود، شیدای اهورایی من! و بى اختیار به نقطه اى خیره شوى -مثل آن شبی که گفتی خیره به نور زرد کم جان پذیرایی شده بودی- و به این فکر کنى که چقدر بى خبرى از من..!