-
شک کن!
یکشنبه 3 بهمن 1395 23:15
وقتی اینجا می آیم و صفحه را باز می کنم، مُشتی از تـو بیرون می ریزد و هوا به تو آغشته می شود! ناگاه می ترسم نکندخودت را از من بگیری... راستی شیدا! تو را به جانِ عزیزت، به" حالم خوب است "های من شک کن ! شک کن به " چیزی نیست ها" در آغوشم بگیر و بگذار، تا می توانم با خیالِ راحت خوب نباشم ...
-
صبح بخیرهایم
دوشنبه 27 دی 1395 22:43
هر صبح یکی در من ، از خوابِ تو ، بیدار می شود تا به تو ، صبح بخیر بگوید... من دوست داشتن هایت را به آفتاب پیوند زده ام
-
نگاه خاص
جمعه 24 دی 1395 10:57
بیا خاص باشیم بیا وسط یک جمع نگاه هایمان را به هم بدوزیم، من چشمانم را که ریز کردم تو چشمانت برق بزند و لبخندی محو، بر لبانت بشیند! و هیچ کس نداند که گفته ام من عاشقتم ، شیدا!
-
قسمت
چهارشنبه 22 دی 1395 02:51
یکی را باید برای خودت نگه داری ، شیدا! نباید رها کنی به امانِ خدا تا ببینی چه می شود گاهی قسمت، دست گذاشته زیرِ چانه اش که ببیند آدم چه می کند، تا کجا پیش میرود... سر به سرِ آدم می گذارد دور می کند قایم می کند پشتش و می گوید : باد بُرد .. تا ببیند چقدر او ، برایت مهم است چقدر دنبالش میروی چقدر پی اش را می گیری اصلا...
-
هوای دلم را داشته باش!
یکشنبه 19 دی 1395 01:40
عصر قبل از رفتنت گفتم به قاعده ی چند دقیقه برایت حرف دارم و در سیلانِ سراسیمه یِ اصرارت، خواهش کردم سه پُستِ آخر را بخوانی،شیدا! نمی دانم که خواندی یا نه، اما من شبیه انسانهای منتظر ، هر نیم ساعت چک کردم، شاید جمله ای ، واژه ای و یا حتی حرفی از تو ببینم افسوس... دریغ از یک واژه ! شیدا! بارها و بارها از تو خواهش کردم...
-
ساعت شنی
شنبه 18 دی 1395 00:01
جایی خواندم آدمها ساعت شنی نیستند که سروتهشان کنیم، دوباره از اول شروع شوند آدمها گاهی تمام می شوند... شیدا!!! همین "تو" که حتى فکرَش را هم نمی کنى، می توانى دلیلِ حالِ خوبِ جمعه هاى یک نفر باشى، خودَت را دریغ نکن، لطفا....
-
پنجشنبه
جمعه 17 دی 1395 01:38
صبح که بیدار شدم دست به تلفن شدم که زنگ بزنم خواستم بگویم امروز پنجشنبه است، شیدا! راستش گفتم این را که حتما خودت می دانی... بگذار این را بگویم، پنجشنبه ها دلتنگی خاص خودش را دارد نه از نوع جمعه است نه از آن چند شنبه های بی نام و نشان یک جوری از همان اول صبح منتظرت می کند یک چشمت به گوشی یک چشمت به پنجره تا خبری بشود،...
-
دلتنگ توام
چهارشنبه 15 دی 1395 01:40
سه روز تو را نخواهم دید و دلتنگی من از همان لحظه ی رفتنت آغاز شد دلم می خواست مانند کودکان به دنبالت بِدَوَم و گریه کنم تو هم ناگهان سر برگردانی و با اشتیاق آغوشت را برایم باز کنی و محکم بغلم کنی شیدا! لعنتی! چرا اینقدر دوستت دارم؟! بعضی وقتها از دست خودم ، لجم می گیرد مگر می شود یک نفر را اینقدر دوست بدارم مثلا پنج...
-
نگاه تو
دوشنبه 13 دی 1395 23:08
کِنارت آرامشی دارم ،شیدا! که مرا مشکوک به وابستگی کرده است... اما آرامش ، جزیی از توست وقتی چشمانت به آتشم می کشد... نگاه های تو زلزله اگر نیست، دستم چرا می لرزد؟ پایم چرا می لرزد؟ قلبم چرا می لرزد؟ و نفسم به شماره افتاده است ، ای نفس ترین! راستی ، شیدایِ من! چشمهایت به چه کسی رفته است؟! می دانی؟! این تنها رفته ای است...
-
"نرو" گفتنت
دوشنبه 13 دی 1395 00:30
وقتی می گویی" نرو"، از آنزمانی که می گویی "بیا"را بیشتر دوست دارم، می دانی "نرو" گفتنت شاید نشانه ای است از نزدیکی قلبت به قلبم، آن هم در لحظاتی که گمان می کنم امتداد هیچ جادهاى، و تمنای هیچ نگاهی به تو نمیرسد... در گیرودارِ چالشِ درونیِ خودم در تعلیق بین جهنمِ انتظار و بهشتِ آغوشت،...
-
آدم و حوا
یکشنبه 12 دی 1395 00:07
گفتی سطح دوست داشتنت تا زیر لبهایت رسیده و سطح دوست داشتن من ، تا زیر چشمانم پس وای به حال روزی که سطح هر دومان تا بالای سر برسد! شیدا! حالا که این سطح زیر لبت آمده دهان باز کن، بگو تا من با سطح زیر چشمانم ، تماشایت کنم نترس! غرق نمی شوی! هوایت را دارم ، بانوی من! تو گمان می کنی که چهار سال است مرا کنترل کرده ای با...
-
انتظار
شنبه 11 دی 1395 01:05
این روزها بیشتر می خوابم تا کمتر زندگی کنم. شبیه خودم هستم، در اتاق خودم، در پیراهن خودم، با مکث های خودم. مگر چه کسی قرارست بفهمد که دلیل سرگیجه ها و گرفتگی صدایم از چیست؟ از هق هق گریه هایم یا از باران سه نیمه شب؟ چه کسی قرارست عطر مورد علاقه ام را ببوید؟ از ست کردن لباسهایم تعریف کند؟ فیلم مورد علاقه ام را ببیند؟ و...
-
نگرانم
پنجشنبه 9 دی 1395 19:31
((نِگرانم ڪہ صِدایِ نَفست دور شود وغَم ازدیدڹِ ایڹ فاصلہ مَسرورشود نِگرانم ڪہ فَراموش ڪُنی عِشقِ مرا و پُر از بُهت بگویی ڪہ: - ببخشید شما!؟))
-
صرف افعال عشقِ تو
پنجشنبه 9 دی 1395 01:05
سخت ترین مرحله تنهایی ، می دانی چیست شیدا؟ آنجاییست که باید به همه ثابت کنی چقدر قوی هستی ! و بعد از آنکه نمایشِ بی تفاوتی ات ، و وانمود کردن به بی احساسی و سرد بودنت تمام شد، بروی دستشویی و تمام قوی بودنت را بالا بیاوری تنهایی ات را گریه کنی! و در آن لحظات نا امیدی با خودت نجوا کنی: ((شیدای من! کوتاه می گویم اما تو...
-
دیر شدنِ مسلّم
چهارشنبه 8 دی 1395 01:21
برایم نوشتی(نقلِ به مضمون) که دیر شدنِ خواستنت برای بغل کردنم و گفتن "دوستت دارم" امری مسلم است فکر نمی کنی این دیر شدنِ زودهنگام، شاید خیلی نزدیک باشد ، شیدا!؟ خواستی که بمانم و خوب باشم سوگند به شراره های نگاهت و نَفَس های گرمِ فرو خورده ات و غنج رفتن ناگهانی دلت، همیشه عاشقت می مانم چه در زمین، و چه در...
-
تمامِ تو
دوشنبه 6 دی 1395 23:51
من تمامِ تو را می خواهم تمامیِ تو مقدس است برایم، شیدا! حتی آن موی چسبیده به مانتو یا مقنعه ات، حتی آن نگاه خیره ات و یا راندنم به سردیِ کلامت را، من در عشق تو کم نمی شناسم تمامت را میخواهم ذره ذره وجود ماهت را در مسیر نگاهت افتاده ام و کم کم در حال جان دادنم وقتی به چشمانت نگاه می کنم زبانم بند می آید بی انصاف تو...
-
تو و پرهیزت!
دوشنبه 6 دی 1395 00:12
همه فکر مى کنند شاعر شدم و شعر مى گویم ، نمى دانند من فقط عاشق شدم، شیدا! تو را مى گویم... دلم می خواهد در آغوشت بگیرم ولی چشم های غریبه و ترسهای موهوم تو ، و پرهیزت ، حتی از فکر کردن نمی گذارد "خداوندا! مرا ببر شاید آن روز که نه چشم غریبه ایست، نه ترسی موهوم و نه پرهیزی از بیان واژگان مرا در آغوش بگیرد..."
-
قدمهایت
شنبه 4 دی 1395 02:56
صدای قدمهایت که می آید ، دیوانه می شوم از هیجان آمدنت آخر جانم به جانت بسته است حتی فقط دیدنت از دور و شنیدن طنین صدایت... یک چیز را می دانی ، شیدا!؟ از گفتن "دوستت دارم" نترس! زمانی می رسد که با تمام وجود، دوست داری ،بغل کنی و بگویی خیلی دوستت دارم... اما نداریَم...
-
یلدا
چهارشنبه 1 دی 1395 01:47
می گویند شب یلدا ،طولانی ترین شب سال است اما طولانی ترین چیز، انتظار من است برای آغوشِ تو ، شیدا! که هیچ وقت به آن نرسیده ام و تو نه تنها این را می دانی ، بلکه عمدا ، حتی شنیدن یک "دوستت دارم" را از من دریغ می کنی... شیدا! خسته ام، خسته، ویران، نیمه جان و بی امید... چیزی در جانم ، جز شعله رقصان شمع عشقت ، در...
-
دنیای من
دوشنبه 29 آذر 1395 00:09
کاش دلتنگی ، گاهی هوای سفر به سرش میزد بار و بندیلش را جمع می کرد چند روزی می گذاشت می رفت من هم فراموش می کردم پشت سرش آب بریزم اما حیف که همیشه هست و نمی رود... شیدا! بودنت را دوست می دارم عزیز تر از جانم ! همه ی دنیای من ! بمان ! بمان و مرا ببین! که ندیدنت، دنیایم را سیاه میکند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 آذر 1395 00:38
یک چیز را می دانی شیدا! من خیلی وقتها در لحظات انتظار شنیدنِ واژه ای از تو برای ساعتی مرده ام واژگانی که شاید هیچ وقت جراتش را پیدا نکردی بگویی و آخرش اسمش را گذاشتی غرور، تکلّف ، قید و بند و یا هرچیز دیگر... بعدش که از مُردِگی درمی آمدم تصمیم می گرفتم ، خداحافظی کنم اما هیچ وقت خداحافظی هایـم جدی نـبود، اعتراف می کنم...
-
حواسم
جمعه 26 آذر 1395 00:56
نمی توانم دوستت نداشته باشم نمی توانم عاشقت نباشم شیدا! عشقِ تو تمامیِ هویت من شده اما از وقتی که خواستی که حرفی نزنم سکوتی دهشتبار، هر لحظه گلویم را می فشارد که از هزار بار مرگ ، بدتر است به چشم های من نگاه کن! می بینی ترنمِ نامِ زیبایت را؟ اما باز از ترس رنجشت حواسم را دورِ سرم می چرخانم و پرت می کنم ولی باز می افتد...
-
نیاز و ناز
پنجشنبه 25 آذر 1395 01:06
نمی دانم چگونه دوستت دارم چگونه می خواهمت اصلا چگونه خواستنی شدی خواستنی ترین نفس من ، شیدای من! راستش را بخواهی نیازمندم به دستهایت که قفل شود تو دستم، به آغوش و گرمیِ تنت، به یک" مراقب خودت باش" از زبان تو، به صبح بخیر شنیدن از تو و بخیر شدن کل روزم، به قدم زدن با تو در خیابان پر از برگ پائیزی و رفع دلتنگی...
-
باز هم چشمانت
سهشنبه 23 آذر 1395 21:30
تنهایی ام را به کدام پنجره بگویم، شیدا!؟ که فردا صبح؛ چشم در چشم آفتاب رویت رسوایم نکند... گفته بودم چشمانت دیوانه ام کرده است... راستی این همه دوستت دارم را کجای دهانت پنهان کرده ای که اینطور از چشمانت بیرون می ریزد؟
-
منع
سهشنبه 23 آذر 1395 00:05
بهشت مکان نیست، شیدا! بهشت، یک حس است! و فقط کسی که دوسش داری می تواند به وجودش بیاورد... می بینی خاتون آسمانی ام؟! در پاسخ خواهشم به صراحت گفتی که نمی شود اما حتی منع از آغوشت و نرسیدن به تو هم داستانِ پُر از رویایِ خودش را دارد... خودت می دانی نای رفتنم نیست می خواهم بمانم تا وقت هست... امّا یادت باشد عاشق را نه شب...
-
بغلم کن
یکشنبه 21 آذر 1395 21:22
گاهی وقتها انتظارِ بیش از حد انسان را به جای دیگری از خواسته اش می رساند من از دوری تو و انتظار برای تو به آخرِ خواستنت رسیده ام ، شیدا! خواهشی دارم می شود بغلم کنی، دلم یک تنگی غیر از دلتنگی می خواهد ...
-
بی قراری های لبم
شنبه 20 آذر 1395 23:33
ساعتِ بوسیدنِ عکسِ توست، شیدا! به وقتِ بی قراری های لبم... اگر سرابِ خنده هایت حواسِ زمان را پرت کند به قاب بر می گردم! آخر می دانم یک روز دلتنگی هایم، برای تو کار دستم خواهد داد اصلا کجا دیده ای آن همه درد فقط با گریه تسکین شود ... می دانی چند بارِ دیگر بایدخوابت را ببینم تا تعبیر شوی؟ یک چیز بگویم شیدا؟! یادت باشد...
-
انتظار...
چهارشنبه 17 آذر 1395 00:17
تو همیشه سکوت می کنی ، شیدا! گوشت را می گیری و فریاد عاشقی ام را نمی شنوی باشد زمانی خواهد رسید که من سکوت کنم و تو آن روز برای اولین بار مفهوم انتظار کشیدن را خواهی فهمید...
-
ناگفته ها
دوشنبه 15 آذر 1395 00:39
ما اجازه ی خیلی از کارها را به خودمان نمی دهیم، شیدا! مثلا خیلی پیش آمده این اجازه را از خودمان گرفته باشیم که بنویسیم "دوستت دارم" ، "دلم برایت تنگ شده" ، "کاش بودی" و.. کاش می شد هیچ گاه انجام چنین کارها را از خودمان منع نکنیم... بعد تر ها شاید خیلی بعد تر ها حسرت گفتن آنها بد جور...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آذر 1395 21:52
دوستت دارم هایمان را به موقع به زبان بیاوریم،شیدا! گاهی از روی بی حوصلگی یا از فرطِ غرور نمی گوییم که چقدر دوست داریم، زورمان می آید حتی بگوییم فلانی! من می بینمت هااا!!! نمی گوییم که آهای فلانی جان ! من گاهی وقتها پروفایلت را چک می کنم وبلاگت را می بینم عکسهایت را تماشا می کنم! نمی گوییم که چقدر به بودنش و حرف هایش...